اشک حسرت پارت ۱۴۰
#اشک حسرت #پارت ۱۴۰
حمید :
پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا وبا دیدن سعید فریاد زدم
- سعید ...سعید داداش ..
رنگش پریده بود بدجور
آیدینم رسید وبا دیدن سعید سرم داد زد
- بلندش کن وایسادی چیکار ...
کمک کرد وسعید رو بردیم پایین وگذاشتیم تو ماشین آیدین با سرعت رانندگی می کرد با فریاد سرم گفت : چش شده حمید کار کیه ؟
- کار دایی بهمن پانیذ زنگ زد گفت بخدا قسم این مردو خودم می کشم ...داداش منو زده ...عوضی
آیدین برگشت نگاهم کرد وگفت : خدا رو شکر نزده بکشدش .
ترمز کرد وزود پیاده شد رفت وبادچندتا پرستار وبرانکارد برگشت عصبی بودم ونمی دونستم چیکار کنم آیدین دستمو گرفت ونشوندم رو صندلی وگفت : یکم آروم باش حمید شماره ای وکیلتون رو بده پلیس رو خبر کن نزار یه وقت از کشور خارج بشه
شماره ای وکیل رو دادم به آیدین ومنتظر پشت در اتاق عمل بودم
- حمید ...حمید چی شده سعید پش شده
برگشتم وپشت سرمو نگاه کردم کی مادر رو خبر کرده بود
- تیر خورده تو پاش
بی حال نزدیک بود بیفته بغلش کردم وآیدین کمک کرد گذاشتیمش رو صندلی هدیه وامیدم سررسیدن هدیه اومد سراغ مامان وامید عصبی وناراحت گفت : چی شده حمید چرا نمی گید چی شده مردم وزنده شدم تا اومدم
نگاهش کردم وجوابش رو با اشک هام دادم
امید با رنگی پریده گفت : نکنه بلایی سر سعید اومده
آیدین : تیر خورده تو پاش کار بابای پانیذ آقا بهمن
مامان تقریبا جیغ زدوگفت : کار کی ؟
مامان بیمارستان رو گداشته بود رو سرش هر کاری می کردیم آروم نمی شد
آیدین براشون یکم توزیع داد واونا اروم شدن وملی مامان اصلا آروم نمی شد وگریه می کرد
با صدای در اتاق عمل همه اشون هجوم اوردن طرف در
- چی شددکتر داداشم خوبه
دکتر : خیلی خون از دست داده بود ولی الان خوبه تو اتاق ریکاوریه بهوش بیاد میارنش تو بخش
مامان با گریه گفت : حمید منتظر چی وایسادی برو دنبال اون داداش نامردم اگه بلایی سر بچه ام میومد چی ...پانیذ کجاست ..
- نمی دونم مامان با آیدین رفته بودیم پیش یکی از دوستاش پانیذ زنگ زد وگفت سعید تیر خورده وخونشونه ما هم رفتیم سعید رو تو اون حال دیدیم دیگه چیزی نمی دونم
آیدین : زنگ زدم وکیلش گفت خودش رسیدگی می کنه
مامان با گریه گفت : نمی خوای بگی چی شده ؟
- حرف می زنیم
مامان با صدای بلندی گفت : الان بگو ...
با دیدن آسمان آیدین رو نگاه کردم برگشت وبا دیدن آسمان رفت کنارش
امید : حرف بزن حمید
نشستم رو صندلی وگفتم همه چیزو از اولش رو همشون داشتن گریه می کردن مامان از همه بدتر بود دیگه سکوت کردم ومنتظر نشستم تا وقتی سعید رو آوردن بیرون همه دورش حلقه زدن اخم کرده بود وبا دیدن من گفت : حمید ...دایی.
- می دونم سعید وکیلمون پیگیره ناراحت نباش داداش
حمید :
پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا وبا دیدن سعید فریاد زدم
- سعید ...سعید داداش ..
رنگش پریده بود بدجور
آیدینم رسید وبا دیدن سعید سرم داد زد
- بلندش کن وایسادی چیکار ...
کمک کرد وسعید رو بردیم پایین وگذاشتیم تو ماشین آیدین با سرعت رانندگی می کرد با فریاد سرم گفت : چش شده حمید کار کیه ؟
- کار دایی بهمن پانیذ زنگ زد گفت بخدا قسم این مردو خودم می کشم ...داداش منو زده ...عوضی
آیدین برگشت نگاهم کرد وگفت : خدا رو شکر نزده بکشدش .
ترمز کرد وزود پیاده شد رفت وبادچندتا پرستار وبرانکارد برگشت عصبی بودم ونمی دونستم چیکار کنم آیدین دستمو گرفت ونشوندم رو صندلی وگفت : یکم آروم باش حمید شماره ای وکیلتون رو بده پلیس رو خبر کن نزار یه وقت از کشور خارج بشه
شماره ای وکیل رو دادم به آیدین ومنتظر پشت در اتاق عمل بودم
- حمید ...حمید چی شده سعید پش شده
برگشتم وپشت سرمو نگاه کردم کی مادر رو خبر کرده بود
- تیر خورده تو پاش
بی حال نزدیک بود بیفته بغلش کردم وآیدین کمک کرد گذاشتیمش رو صندلی هدیه وامیدم سررسیدن هدیه اومد سراغ مامان وامید عصبی وناراحت گفت : چی شده حمید چرا نمی گید چی شده مردم وزنده شدم تا اومدم
نگاهش کردم وجوابش رو با اشک هام دادم
امید با رنگی پریده گفت : نکنه بلایی سر سعید اومده
آیدین : تیر خورده تو پاش کار بابای پانیذ آقا بهمن
مامان تقریبا جیغ زدوگفت : کار کی ؟
مامان بیمارستان رو گداشته بود رو سرش هر کاری می کردیم آروم نمی شد
آیدین براشون یکم توزیع داد واونا اروم شدن وملی مامان اصلا آروم نمی شد وگریه می کرد
با صدای در اتاق عمل همه اشون هجوم اوردن طرف در
- چی شددکتر داداشم خوبه
دکتر : خیلی خون از دست داده بود ولی الان خوبه تو اتاق ریکاوریه بهوش بیاد میارنش تو بخش
مامان با گریه گفت : حمید منتظر چی وایسادی برو دنبال اون داداش نامردم اگه بلایی سر بچه ام میومد چی ...پانیذ کجاست ..
- نمی دونم مامان با آیدین رفته بودیم پیش یکی از دوستاش پانیذ زنگ زد وگفت سعید تیر خورده وخونشونه ما هم رفتیم سعید رو تو اون حال دیدیم دیگه چیزی نمی دونم
آیدین : زنگ زدم وکیلش گفت خودش رسیدگی می کنه
مامان با گریه گفت : نمی خوای بگی چی شده ؟
- حرف می زنیم
مامان با صدای بلندی گفت : الان بگو ...
با دیدن آسمان آیدین رو نگاه کردم برگشت وبا دیدن آسمان رفت کنارش
امید : حرف بزن حمید
نشستم رو صندلی وگفتم همه چیزو از اولش رو همشون داشتن گریه می کردن مامان از همه بدتر بود دیگه سکوت کردم ومنتظر نشستم تا وقتی سعید رو آوردن بیرون همه دورش حلقه زدن اخم کرده بود وبا دیدن من گفت : حمید ...دایی.
- می دونم سعید وکیلمون پیگیره ناراحت نباش داداش
۱۷.۵k
۰۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.