اشک حسرت پارت .۱۴۱
#اشک حسرت #پارت .۱۴۱
سعید :
با رفتن همه حمید کنارم موند وناراحت بود کنتر پنجره وایساده بود
- حمید ...
حمید اومد کنارتخت وگفت : جونم داداش
- چی شد حمید وکیل چیکار کرده
حمید : منتظرجوابشم
دردداری
- خوبم فقط نگران پانیذم حمید حالش خیلی بد بود
حمید دقیق نگاهم کرد وگفت : نکنه دوسش داری؟
- اون چه گناهی داره
حمید تکیه داد به تخت وبا اخم گفت : آسمان یه حرفایی زد برام اجیب بود ...
با صدای در برگشت طرف در ورفت بازش کرداز دیدن آسمان تعجب کردم آیدین می دونست اون اومده اینجا حمید از اتاق رفت بیرون واون با همون فاصله وایساد وسر به زیر گفت : اومدم یه حرفایی بزنم وبرم .
منتظر نگاهش کردم
آسمان : واسه همیشه واسه همیشه فراموشم کن ...می خوام با آیدین زندگی کنم ...
- هر چی تو بگی
اشک هاش رو پاک کرد واومد جلو وگفت : میشه اون ...اون یادگاری رو پس بدی
- نه
آسمان : خواهش می کنم پس بده سعید ...منوفراموش کن
- فراموش که نمی تونم بکنم
آسمان با بغض گفت : تو که یک ماهم نشد فهمیدی دوست دارم پس چرا نمی تون...
- خرابش نکن آسمان بازار همینجوری پیش بره یه گوشه از قلبم نگه ات می دارم اگرم پانیذ اومد تو زندگیم بخاطر این بود که مجبور بودم ...حالا هم برو ..
دستشو آورد جلو وگردنبندی که بهش هدیه داده بودم گذاشت رو پام وپشت کرد بهم ورفت سرمو تو بالش فرو بردم حمید اومد بالای سرم وگفت : سعید..آسمان داشت گریه می کرد ...سعید
دستامو گرفتم جلو صورتم ونفس عمیق کشیدم
حمید : گریه کن سعید خودتو خالی کن داغون کردی خودتو ...
- تنهام بزار حمید
حمید گردنبند رو برداشت ونگاهم کرد سرش دادزدم
- برو بیرون حمید...
گردنبند رو گذاشت وآروم از اتاق رفت بیرون من که می دونستم اون مال یکی دیگه است ولی چرا اومد زخم زبون بهم زد ورفت می خواست فراموشش کنم عشقمو باور نداشت می گفت کمت راز یک ماه عاشقش شدم چقدر بی انصاف بود آسمان گردنبند رو برداشتم وتو مشتم فشردم
- تا ابد عاشقت می مونم آسمان حتا اگه تو هیچ حسی به من نداشته باشی ...
سعید :
با رفتن همه حمید کنارم موند وناراحت بود کنتر پنجره وایساده بود
- حمید ...
حمید اومد کنارتخت وگفت : جونم داداش
- چی شد حمید وکیل چیکار کرده
حمید : منتظرجوابشم
دردداری
- خوبم فقط نگران پانیذم حمید حالش خیلی بد بود
حمید دقیق نگاهم کرد وگفت : نکنه دوسش داری؟
- اون چه گناهی داره
حمید تکیه داد به تخت وبا اخم گفت : آسمان یه حرفایی زد برام اجیب بود ...
با صدای در برگشت طرف در ورفت بازش کرداز دیدن آسمان تعجب کردم آیدین می دونست اون اومده اینجا حمید از اتاق رفت بیرون واون با همون فاصله وایساد وسر به زیر گفت : اومدم یه حرفایی بزنم وبرم .
منتظر نگاهش کردم
آسمان : واسه همیشه واسه همیشه فراموشم کن ...می خوام با آیدین زندگی کنم ...
- هر چی تو بگی
اشک هاش رو پاک کرد واومد جلو وگفت : میشه اون ...اون یادگاری رو پس بدی
- نه
آسمان : خواهش می کنم پس بده سعید ...منوفراموش کن
- فراموش که نمی تونم بکنم
آسمان با بغض گفت : تو که یک ماهم نشد فهمیدی دوست دارم پس چرا نمی تون...
- خرابش نکن آسمان بازار همینجوری پیش بره یه گوشه از قلبم نگه ات می دارم اگرم پانیذ اومد تو زندگیم بخاطر این بود که مجبور بودم ...حالا هم برو ..
دستشو آورد جلو وگردنبندی که بهش هدیه داده بودم گذاشت رو پام وپشت کرد بهم ورفت سرمو تو بالش فرو بردم حمید اومد بالای سرم وگفت : سعید..آسمان داشت گریه می کرد ...سعید
دستامو گرفتم جلو صورتم ونفس عمیق کشیدم
حمید : گریه کن سعید خودتو خالی کن داغون کردی خودتو ...
- تنهام بزار حمید
حمید گردنبند رو برداشت ونگاهم کرد سرش دادزدم
- برو بیرون حمید...
گردنبند رو گذاشت وآروم از اتاق رفت بیرون من که می دونستم اون مال یکی دیگه است ولی چرا اومد زخم زبون بهم زد ورفت می خواست فراموشش کنم عشقمو باور نداشت می گفت کمت راز یک ماه عاشقش شدم چقدر بی انصاف بود آسمان گردنبند رو برداشتم وتو مشتم فشردم
- تا ابد عاشقت می مونم آسمان حتا اگه تو هیچ حسی به من نداشته باشی ...
۱۴.۷k
۰۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.