اشک حسرت

#اشک حسرت
ادامه پارت ۱۴۰



- می دونم سعید وکیلمون پیگیره ناراحت نباش داداش
مامان صورتش رو غرق بوسه کرد
پرستارا اعتراض کردن ومجبور شدیم ازش فاصله بگیریم تا اونو بردن همه پشت سرش رفتن آسمان رو اخرین صندلی راه رو نشسته بود وگریه می کرد
- آسمان
سرشو بلند کرد ونگاهم کرد
- برای چی گریه می کنی بخاطر کارایی که کرده ‌...شنیدی که مجبور بود
- الانم دیگه فرقی به حالم نداره ...
- چرا فراموشش کردی ؟
آسمان : آره ..عشق ما از اولم غلط بود
نفس عمیقی کشیدم وگفتم : چیزی ندارم که بگم ...
رفتم تو اتاق سعید داشت با مامان حرف می زد نگاهم کرد بهش لبخند کمرنگی زدم ورفتم کنارش دستشو گرفتم آروم گفت : میشه تنها باهات حرف بزنم
سرمو تکون دادم ورفتم یه گوشه وایسادم این مدت عذاب وژدان داغونم کرده بود تو چه دنیایی سیر می کردم وقتی خانوادم بدترین مشکلاتو داشتن...
دیدگاه ها (۱)

#اشک حسرت #پارت .۱۴۱سعید : با رفتن همه حمید کنارم موند ونار...

#اشک حسرت #پارت۱۴۲سعید : دوروز بیمارستان بودم وبا رضایت خودم...

#اشک حسرت #پارت ۱۴۰حمید : پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا وبا ...

#اشک حسرت #پارت.۱۳۹سعید : همراه پانیذ رفتیم خونشون که وسایلش...

پارت ۶

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط