اشک حسرت پارت.۱۳۹
#اشک حسرت #پارت.۱۳۹
سعید :
همراه پانیذ رفتیم خونشون که وسایلشو برداره یکم کار پانیذ طول می کشید از روی کنجکاوی خونه رو نگاه می کردم تا وقتی به اتاق دایی رسیدم نگاهی به اطرافم انداختم ورفتم تو اتاق یه دوربین بالای در بود کتم رو در اوردم وگرفتم جلوش وتو اتاق رو گشتم تا گاو صندوقش رو تو کمدش پیدا کردم ولی چون رمز داشت من نمی تونستم کاری انجام بدم کاش می شد الان سامی بود وبرام بازش می کرد آیدین گفته بود چند روزجلوتر بهش بگم شانسی تاریخ تولد پانیذ رو زدم که با کمال تعجب گاوصندوق باز شد تو اون گاو صندوق پر بوداز پرونده دلار ویه اسلحه برداشتمش ونگاهش کردم بعدم با دستمال پاکش کردم گذاشتم سرجاش نشستم رو زانو ودنبال پرونده ای شرکت بابا بودم بعد از کلی گشتن پیداش کردم وبازش کردم با احساس فشار چیزی روی سرم سرمو بلند کردم از دیدن دایی جا خوردم
دایی عصبی نگاهم کرد وگفت : بزارش سر جاش
نگاهی به پرونده انداختم بعدم به اسلحه ای که روی سرم گرفته بود
- قصدتون که کشتن من نیست هست ؟!
دایی : لازم باشه بله
بلند شدم اسلحه رو روی پیشونیم گذاشت...
- بابا...
پانیذ جیغ زدودایی با خشم برگشت طرفش وگفت : ساکت شو دختر
پانیذ با التماس گفت : بابا چیکار می کنی
دو قدم اومد جلو دایی سرش داد زد
- برگرد پانیذ
پانیذ : چرا اسلحه گرفتی رو سعید
دایی : بیش از حد کنجکاوی کرده برو بیرون
پانیذ : نمیرم بزارید سعید بره چیکارش دارین اصلا بابا ...
چند قدم برداشتم دایی سرم داد زد
- برگرد سعید شوخی ندارم همینجا جونتو می گیرم
برگشتم طرفش وگفتم : بگیر مگه جون بابام رو نگرفتی بگیر زود ...من آماده ام خانوادم رو نابود کردی بعد منت گذاشتی رو سرم تو حتا دخترت رو فروختی
پانیذ : بابا ...بابا چیکار کردی تو که می گفتی سعید رو به اندازه ای من دوست داری سعید چی میگه
دایی باخشم گفت : سعید اون پرونده رو بزار وبرو کاریت ندارم
خندیدم ورو به پانیذ گفتم : می بینی بابات تو رو هم بازی داده اون اصلا مریض نیست
دایی یه گلوله خالی کردتو پای راستم از درد نشستم رو زانو پانیذ جیغ زد واومد طرفم دایی پرونده رو از دستم کشید پانیذ گریه می کرد دایی با خشم گفت : بلند شو بریم
پانیذ : نه من جایی نمیام ...بابا تو سعید منو زدی بابا چطور دلت اومد اون بچه ای خواهرته
شالشو دراورد وپام رو محکم بست از درد فریاد زدم
دایی فریاد زدوگفت : بلند نشدی می کشمش بلند شو
دایی دوباره اسلحه گرفت روم پانیذ جیغ زد وبا التماس گفت : نه بابا من سعیدو دوست دارم ترکش ...
دایی اینبار طرف گلدونی شلیک کرد وگفت : بلندشو پانیذ شوخی ندارم
پانیذ باگریه نگاهم کرد وبغلم کرد
- سعید ..
دایی چنگ زد به بازوی پانیذ وبلندش کرد ورفتن از درد نمی تونستم بلند شم از ضعف ودرد بی حال افتادم همونجا .
سعید :
همراه پانیذ رفتیم خونشون که وسایلشو برداره یکم کار پانیذ طول می کشید از روی کنجکاوی خونه رو نگاه می کردم تا وقتی به اتاق دایی رسیدم نگاهی به اطرافم انداختم ورفتم تو اتاق یه دوربین بالای در بود کتم رو در اوردم وگرفتم جلوش وتو اتاق رو گشتم تا گاو صندوقش رو تو کمدش پیدا کردم ولی چون رمز داشت من نمی تونستم کاری انجام بدم کاش می شد الان سامی بود وبرام بازش می کرد آیدین گفته بود چند روزجلوتر بهش بگم شانسی تاریخ تولد پانیذ رو زدم که با کمال تعجب گاوصندوق باز شد تو اون گاو صندوق پر بوداز پرونده دلار ویه اسلحه برداشتمش ونگاهش کردم بعدم با دستمال پاکش کردم گذاشتم سرجاش نشستم رو زانو ودنبال پرونده ای شرکت بابا بودم بعد از کلی گشتن پیداش کردم وبازش کردم با احساس فشار چیزی روی سرم سرمو بلند کردم از دیدن دایی جا خوردم
دایی عصبی نگاهم کرد وگفت : بزارش سر جاش
نگاهی به پرونده انداختم بعدم به اسلحه ای که روی سرم گرفته بود
- قصدتون که کشتن من نیست هست ؟!
دایی : لازم باشه بله
بلند شدم اسلحه رو روی پیشونیم گذاشت...
- بابا...
پانیذ جیغ زدودایی با خشم برگشت طرفش وگفت : ساکت شو دختر
پانیذ با التماس گفت : بابا چیکار می کنی
دو قدم اومد جلو دایی سرش داد زد
- برگرد پانیذ
پانیذ : چرا اسلحه گرفتی رو سعید
دایی : بیش از حد کنجکاوی کرده برو بیرون
پانیذ : نمیرم بزارید سعید بره چیکارش دارین اصلا بابا ...
چند قدم برداشتم دایی سرم داد زد
- برگرد سعید شوخی ندارم همینجا جونتو می گیرم
برگشتم طرفش وگفتم : بگیر مگه جون بابام رو نگرفتی بگیر زود ...من آماده ام خانوادم رو نابود کردی بعد منت گذاشتی رو سرم تو حتا دخترت رو فروختی
پانیذ : بابا ...بابا چیکار کردی تو که می گفتی سعید رو به اندازه ای من دوست داری سعید چی میگه
دایی باخشم گفت : سعید اون پرونده رو بزار وبرو کاریت ندارم
خندیدم ورو به پانیذ گفتم : می بینی بابات تو رو هم بازی داده اون اصلا مریض نیست
دایی یه گلوله خالی کردتو پای راستم از درد نشستم رو زانو پانیذ جیغ زد واومد طرفم دایی پرونده رو از دستم کشید پانیذ گریه می کرد دایی با خشم گفت : بلند شو بریم
پانیذ : نه من جایی نمیام ...بابا تو سعید منو زدی بابا چطور دلت اومد اون بچه ای خواهرته
شالشو دراورد وپام رو محکم بست از درد فریاد زدم
دایی فریاد زدوگفت : بلند نشدی می کشمش بلند شو
دایی دوباره اسلحه گرفت روم پانیذ جیغ زد وبا التماس گفت : نه بابا من سعیدو دوست دارم ترکش ...
دایی اینبار طرف گلدونی شلیک کرد وگفت : بلندشو پانیذ شوخی ندارم
پانیذ باگریه نگاهم کرد وبغلم کرد
- سعید ..
دایی چنگ زد به بازوی پانیذ وبلندش کرد ورفتن از درد نمی تونستم بلند شم از ضعف ودرد بی حال افتادم همونجا .
۲۱.۲k
۰۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.