🥀فصل دوم پارت 76🥀
🥀فصل دوم پارت 76🥀
ات : نه بیدار نیستم
جیمین با عشوه گفت
جیمین : میخواهی امتحان کنیم که بیداری یا نه
همسرش بدونه فکر کردن گفت
ات : آره
اما بعدش منظورش رو گرفت و زود گفت
ات : نه نه
اما جیمین دیگه گوش نکرد و ل*باشو نزدیک گ*ردنه ات کرد چنان سفت گ*ازش گرفت که صدایه خیلی بلندی از همسرش شنید و سرشو بلند کرد
جیمین: بیداری یا خوابی
ات با اخم گفت
ات : بیدارم
جیمین تک خندیی کرد و گفت
جیمین: میدونی برایه چی گفتم بیایی اینجا
همسرش کنجکاو گفت
ات : برایه چی
جیمین : عشقم خیلی ببخشید من تویه این مدت خیلی نگرانت کردم بخشد شیرینیه من اما خیلی کاره مهمی برام پیش اومد لی انیوپ رو
همسرش نزاشت حرف بزنه و گفت
ات : کشتیش
جیمین : بله
ات : چرا همچین کاری کردی
جیمین : اون دشمن من بود و
ات : و چی جیمین تو آینه که منو نگران کردی برایه چی
جیمین هیچی نگفت و نگاهش رو به زمین داد
ات : تو چشمام نگاه کن و بگو
جیمین: ببخشید واقعا ببخشید
ات : چشم ببخشم
دستایه جیمین رو کنار زد و راهی شد جیمین نگران سمتش رفت و دستشو گرفتم
جیمین : کجا میری
ات : ولم کن دیگه
جیمین دسته ات گرفت و به خودش نزدیک کرد
ات : ول کن دیگه
جیمین : عشقم ببخشید دیگه من اینهمه تداروک دیدم بعدش تو میزاری میری بیا از اول شروع کنیم، باشه
همسرش تو فکر رفت
ات : جیمین دیگه هیچ وقت نرو باشه
جیمین : باشه عشقم
بعد از حرفش ب*غلش کرد
《《《《《《《《《《《《
رویه صندلی نشسته بودن و دریا رو تماشا میکردن ات سرشو گذاشته بود رویه شونه جیمین اون هم بغلش کرده بود
ماشین مشکی اومد و نظره ات رو سمته خودش جلب کرد
ات : جیمین اون ماشینه کیه
جیمین : الان میبینی
در ماشین باز شد و راننده ازش پیاده شد دختر کوچولوش نمایان شد پدرش مادرش خیلی از دیدنه دخترشون خوشحال شدن
ات : بیا بغلم مامانی
دخترش رو در اغوشش گرفت
هواجین خوشحال گفت
هواجین : مامانی بابایی
دستشو به سمته جیمین گرفت پدرش خودش گرفت و گفت
جیمین : اره بابایی اومده بیا بغل من
هواجین رو در اغوشش گرفت و هر سه تکیه به صندلی تماشا دریا شدن
ادامه دارد
ات : نه بیدار نیستم
جیمین با عشوه گفت
جیمین : میخواهی امتحان کنیم که بیداری یا نه
همسرش بدونه فکر کردن گفت
ات : آره
اما بعدش منظورش رو گرفت و زود گفت
ات : نه نه
اما جیمین دیگه گوش نکرد و ل*باشو نزدیک گ*ردنه ات کرد چنان سفت گ*ازش گرفت که صدایه خیلی بلندی از همسرش شنید و سرشو بلند کرد
جیمین: بیداری یا خوابی
ات با اخم گفت
ات : بیدارم
جیمین تک خندیی کرد و گفت
جیمین: میدونی برایه چی گفتم بیایی اینجا
همسرش کنجکاو گفت
ات : برایه چی
جیمین : عشقم خیلی ببخشید من تویه این مدت خیلی نگرانت کردم بخشد شیرینیه من اما خیلی کاره مهمی برام پیش اومد لی انیوپ رو
همسرش نزاشت حرف بزنه و گفت
ات : کشتیش
جیمین : بله
ات : چرا همچین کاری کردی
جیمین : اون دشمن من بود و
ات : و چی جیمین تو آینه که منو نگران کردی برایه چی
جیمین هیچی نگفت و نگاهش رو به زمین داد
ات : تو چشمام نگاه کن و بگو
جیمین: ببخشید واقعا ببخشید
ات : چشم ببخشم
دستایه جیمین رو کنار زد و راهی شد جیمین نگران سمتش رفت و دستشو گرفتم
جیمین : کجا میری
ات : ولم کن دیگه
جیمین دسته ات گرفت و به خودش نزدیک کرد
ات : ول کن دیگه
جیمین : عشقم ببخشید دیگه من اینهمه تداروک دیدم بعدش تو میزاری میری بیا از اول شروع کنیم، باشه
همسرش تو فکر رفت
ات : جیمین دیگه هیچ وقت نرو باشه
جیمین : باشه عشقم
بعد از حرفش ب*غلش کرد
《《《《《《《《《《《《
رویه صندلی نشسته بودن و دریا رو تماشا میکردن ات سرشو گذاشته بود رویه شونه جیمین اون هم بغلش کرده بود
ماشین مشکی اومد و نظره ات رو سمته خودش جلب کرد
ات : جیمین اون ماشینه کیه
جیمین : الان میبینی
در ماشین باز شد و راننده ازش پیاده شد دختر کوچولوش نمایان شد پدرش مادرش خیلی از دیدنه دخترشون خوشحال شدن
ات : بیا بغلم مامانی
دخترش رو در اغوشش گرفت
هواجین خوشحال گفت
هواجین : مامانی بابایی
دستشو به سمته جیمین گرفت پدرش خودش گرفت و گفت
جیمین : اره بابایی اومده بیا بغل من
هواجین رو در اغوشش گرفت و هر سه تکیه به صندلی تماشا دریا شدن
ادامه دارد
۷.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.