🥀فصل دوم پارت پایانی 🥀
🥀فصل دوم پارت پایانی 🥀
6 ماه بعد
ات : ای بابا هیچ کاری انجام داده نشده اون وقت چرا
خدمتکار : ببخشید خانم اما هیچ امادست
ات با عصبانیت گفت
ات : کافیه ببین مهمونا اومدن ولی نوشیدنه دیگه ای رو نیاوردین چرا
خدمتکار : الان دیگه میارنش
ات اخم کرد و نفسه کلافی بیرون داد و سمته سالون رفت با عجله سمته سالون رفت اما همون دقیقه یکی دستشو کشید و اوفتاد بغلش
زود به صورت اون فرد نگاه کرد با اخم و عصبانیت گفت
ات : جییییییمییییییین
جیمین : جونم
ات : این همه کار رو سرمون ریخته اما ببین تو چیکار میکنی
جیمین : شیرینی همچی امادست آنقدر به خودت فشار نیار
ات : اوف راست میگی الان ولم کن میخواهم برم به هواجین سر بزنم
جیمین : همین الان پیشم بود بعدش رفت پیشه پسر عموش
ات : اما
جیمین : اما اگر نداره
ات : خیلیه خوب بریم پیشه عروس
دسته جیمین رو گرفت و سمته اوتاق عروس رفتن
《《《《《《《《《
ات : دان اروم بگیر
دان : نمیشه خیلی استرس دارم
ات : اما تو حاملی آنقدر استرس نداشته باش
جیمین: این داماد کجاست پس
ات خندیه کرد و با صدایه بلند گفت
ات : شاید تو آینه به خودش نگاه میکنه از شدته خوشتیپش ساعت از دستش در رفته
جیمین خندید و دان اخم کرد و گفت
دان : ایش ات هیونجین من اصلا هم اینجوری نیست
《《《《《《《《《《《《《
عاقد : شما اقایه هیونجین خانم دان رو به همسری خود قبول میکنید
هیونجین با کمال میل و خوشحالی گفت
هیونجین : بله
بعد از دست زدن همه عاقد دوباره حرفش رو تکرار کرد
دان : قبول میکنم
عاقد : شما هم شاهد هستین
جیمین و ات با هم قبول کردن و همه برای شون دست زدن
《《《《《《《《《《《《《《
زندگی برایه هر ادمی فقد یه سوپرایز هستش یهویی انتظاری اش رو نداشتی اتفاقی که چندین وقت منتظرش هستی برات اتفاق میوفته ات با کلی دردسر و بدبختی بلخره با شوهرش زندگیش رو درست کرد از پیتزا فروشی شروع شد تا مراسم عروسیه رفیق شوهرش
برایه حمایتتون ممنونم برایه رومان جدید حمایت های شما رو نیاز دارم مرسی خوشگلا ♡♡♡♡♡
6 ماه بعد
ات : ای بابا هیچ کاری انجام داده نشده اون وقت چرا
خدمتکار : ببخشید خانم اما هیچ امادست
ات با عصبانیت گفت
ات : کافیه ببین مهمونا اومدن ولی نوشیدنه دیگه ای رو نیاوردین چرا
خدمتکار : الان دیگه میارنش
ات اخم کرد و نفسه کلافی بیرون داد و سمته سالون رفت با عجله سمته سالون رفت اما همون دقیقه یکی دستشو کشید و اوفتاد بغلش
زود به صورت اون فرد نگاه کرد با اخم و عصبانیت گفت
ات : جییییییمییییییین
جیمین : جونم
ات : این همه کار رو سرمون ریخته اما ببین تو چیکار میکنی
جیمین : شیرینی همچی امادست آنقدر به خودت فشار نیار
ات : اوف راست میگی الان ولم کن میخواهم برم به هواجین سر بزنم
جیمین : همین الان پیشم بود بعدش رفت پیشه پسر عموش
ات : اما
جیمین : اما اگر نداره
ات : خیلیه خوب بریم پیشه عروس
دسته جیمین رو گرفت و سمته اوتاق عروس رفتن
《《《《《《《《《
ات : دان اروم بگیر
دان : نمیشه خیلی استرس دارم
ات : اما تو حاملی آنقدر استرس نداشته باش
جیمین: این داماد کجاست پس
ات خندیه کرد و با صدایه بلند گفت
ات : شاید تو آینه به خودش نگاه میکنه از شدته خوشتیپش ساعت از دستش در رفته
جیمین خندید و دان اخم کرد و گفت
دان : ایش ات هیونجین من اصلا هم اینجوری نیست
《《《《《《《《《《《《《
عاقد : شما اقایه هیونجین خانم دان رو به همسری خود قبول میکنید
هیونجین با کمال میل و خوشحالی گفت
هیونجین : بله
بعد از دست زدن همه عاقد دوباره حرفش رو تکرار کرد
دان : قبول میکنم
عاقد : شما هم شاهد هستین
جیمین و ات با هم قبول کردن و همه برای شون دست زدن
《《《《《《《《《《《《《《
زندگی برایه هر ادمی فقد یه سوپرایز هستش یهویی انتظاری اش رو نداشتی اتفاقی که چندین وقت منتظرش هستی برات اتفاق میوفته ات با کلی دردسر و بدبختی بلخره با شوهرش زندگیش رو درست کرد از پیتزا فروشی شروع شد تا مراسم عروسیه رفیق شوهرش
برایه حمایتتون ممنونم برایه رومان جدید حمایت های شما رو نیاز دارم مرسی خوشگلا ♡♡♡♡♡
۴.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.