تک پارتی از کوک(درخواستی)
تک پارتی از کوک(درخواستی)
گزارش کردی بدبخت شدی
موضوع : کوک یه مافیاست، وقتی جلوی اتاق شکنجه هستی ولی نمیدونستی اتاق شکنجه هست و یهو احساس بدی میگیری و میلرزی...
نکته : کوک پارتنر ا.ت هست*
از زبان ا.ت :
داشتم تو عمارت راه میرفتم که رفتم طبقه بالا یه اتاقی هست درش مشکی از زمانی که اومدم تو این عمارت کوک اجازه نمیداد وارد اون اتاق بشم ولی وقتی نزدیک اون در شدم و دستم گذاشتم رو دستگیره احساس بدی میگرفتم داشتم میلرزیدم برا همین بیخیال شدم برگشتم که دیدم کوک به دیوار تکیه داد سیگار دستش بود...که شروع به گفتن کرد....
کوک : پس میخواستی بری تو اون اتاق
ا.ت : کوک چرا همش ازم مخفی میکنی ما قراره به زودی ازدواج کنیم یعنی بعد از ازدواج هم میخوای ازم همچی مخفی کنی
کوک : میخوای بری تو اون اتاق ولی شاید حالت بد بشه بترسی
ا.ت : قول میدم نمیترسم
کوک : میبینیم*پوزخند *
ا.ت : کوک نزدیک در شد وقتی در وا کرد با چیزی که دیدم شوکه شدم اینجا همش جای خون گرفته وقتی کمی جلوتر رفتیم با چیزی که دیدم دست و پاهام گم کردم..
ای...اینجا همش ج.ن.ا.ز.ه بود، داشت کم کم حالم بد میشد که کوک منو گرفت...
کوک : بهت گفتم حالت بد میشه
ا.ت : کوک میشه بریم بیرون *گریه*
کوک و ا.ت از اون اتاق رفتن*
ا.ت همینطور گریه میکرد*
کوک : هی چرا گریه میکنی پرنسسم*تورا تو آغوشش میگیره*
ا.ت : تو بلاسر اونا آوردی، اونا آدم های بی گناه هستن چرا اینکارا میکنی*گریه*
کوک : تو نمیدونی اونا چجور آدمی هستن بیخود برا اونا دل نشکن
ا.ت : یعنی ....ت... تو با منم اینکارا میکنی؟
کوک : تو قلب منی، تو فرشته ی من هستی تو نباشی من میمیرم(خدانکنهههه)من دلم نمیخواد همچین کاری با فرشته کوچولوم بکنم(منظورش تو هستی)*محکم تر تو بغل خودش میگیره*
ا.ت : بهم قول بده دیگه همچین کاری نکنی*کیوت*
کوک : هوفففف
ا.ت : بخاطره من*کیوت،بغض*
کوک : اه قلبم انقدر کیوت نشو*تورا تو آغوشش میگیره*
کوک : بهت قول میدم پرنسسم*سرت میبوسه*
*پایان*
ادمین : میدونم یه بار نوشتم پرنسسم یه بار فرشتم ولی شماهم یه جور قبول کنید.
ایده تک پارتی یا سناریو داشتید پیوی یا کامنت میتونید درخواست بدید*
گزارش کردی بدبخت شدی
موضوع : کوک یه مافیاست، وقتی جلوی اتاق شکنجه هستی ولی نمیدونستی اتاق شکنجه هست و یهو احساس بدی میگیری و میلرزی...
نکته : کوک پارتنر ا.ت هست*
از زبان ا.ت :
داشتم تو عمارت راه میرفتم که رفتم طبقه بالا یه اتاقی هست درش مشکی از زمانی که اومدم تو این عمارت کوک اجازه نمیداد وارد اون اتاق بشم ولی وقتی نزدیک اون در شدم و دستم گذاشتم رو دستگیره احساس بدی میگرفتم داشتم میلرزیدم برا همین بیخیال شدم برگشتم که دیدم کوک به دیوار تکیه داد سیگار دستش بود...که شروع به گفتن کرد....
کوک : پس میخواستی بری تو اون اتاق
ا.ت : کوک چرا همش ازم مخفی میکنی ما قراره به زودی ازدواج کنیم یعنی بعد از ازدواج هم میخوای ازم همچی مخفی کنی
کوک : میخوای بری تو اون اتاق ولی شاید حالت بد بشه بترسی
ا.ت : قول میدم نمیترسم
کوک : میبینیم*پوزخند *
ا.ت : کوک نزدیک در شد وقتی در وا کرد با چیزی که دیدم شوکه شدم اینجا همش جای خون گرفته وقتی کمی جلوتر رفتیم با چیزی که دیدم دست و پاهام گم کردم..
ای...اینجا همش ج.ن.ا.ز.ه بود، داشت کم کم حالم بد میشد که کوک منو گرفت...
کوک : بهت گفتم حالت بد میشه
ا.ت : کوک میشه بریم بیرون *گریه*
کوک و ا.ت از اون اتاق رفتن*
ا.ت همینطور گریه میکرد*
کوک : هی چرا گریه میکنی پرنسسم*تورا تو آغوشش میگیره*
ا.ت : تو بلاسر اونا آوردی، اونا آدم های بی گناه هستن چرا اینکارا میکنی*گریه*
کوک : تو نمیدونی اونا چجور آدمی هستن بیخود برا اونا دل نشکن
ا.ت : یعنی ....ت... تو با منم اینکارا میکنی؟
کوک : تو قلب منی، تو فرشته ی من هستی تو نباشی من میمیرم(خدانکنهههه)من دلم نمیخواد همچین کاری با فرشته کوچولوم بکنم(منظورش تو هستی)*محکم تر تو بغل خودش میگیره*
ا.ت : بهم قول بده دیگه همچین کاری نکنی*کیوت*
کوک : هوفففف
ا.ت : بخاطره من*کیوت،بغض*
کوک : اه قلبم انقدر کیوت نشو*تورا تو آغوشش میگیره*
کوک : بهت قول میدم پرنسسم*سرت میبوسه*
*پایان*
ادمین : میدونم یه بار نوشتم پرنسسم یه بار فرشتم ولی شماهم یه جور قبول کنید.
ایده تک پارتی یا سناریو داشتید پیوی یا کامنت میتونید درخواست بدید*
۲۹.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.