cold Mafia (P46)
cold Mafia (P46)
سانا : الهههه من عاشق باب اسفنجی ام *ذوق*
ا.ت * میخواستم با سانا برم که کوک دستم کشید گفت..
کوک : تو هم با این سنت میخوای ببینی
ا.ت : کوک ولم کنم میخوام با سانا ببینم.
کوک : واقعا مسخرست، تو میدونی من الان تو چه وضعیتی هستم. پس باید الان دست به کار شم
ا.ت : سانا چطوره خودت تنهایی ببینی(دقت کنید اینا هر کار مهمی دارن یه مزاحم بینشون هست.)
سانا : من میخوام با شما ببینم*کیوت*
کوک : دخترم تو میدونی ما دیگه بچه نیستیم بشینیم باب اسفنجی ببینیم
سانا : *بغض میکنه*
کوک : هوففف باشه*سرد*
سانا : هورااا*ذوق*
باب اسفنجی بیو :
از زبان ا.ت :
با کوک و سانا نشستیم باب اسفنجی میدیدیم سانا جلوی ما نشسته که به کوک نگاهی کردم داشت با حرص نگاه میکرد میدونستم داره خودشو کنترل میکنه اما وقتی اونو با موهای بلند مشکی تتوهاش پیرسینگ میبینم قلب منو قنج میبرد اون واقعا خیلی جذابه*پ چی فکر کردییی*همش بهش زل میزدم که چشمم خورد به د.یکش که از صبر خیلی بزرگ شده که با صدای پوزخندش به خودم اومدم پس فهمید داشتم بهش زل میزدم.
کوک : زل زدنت از پسرم تموم نشد(پسرم منظوری اون چیزه...)
ا.ت : *سرخ میشه* عه کوک*خجالت*
سانا : بابایی مگه من داداش دارم؟
کوک : *جر میخوره*
سانا به ا.ت نگاه میکنه*
سانا : *سانا وقتی به ا.ت نگاه کرد شوکه وار دستش گذاشت جلو دهنش* مامانی تو شکمت یه نینی کوچولو داری*ذوق*
کوک : امروز یکی میکاریم، اگه مامانی قبول کنه*پوزخند*
سانا : یعنی تو شکمت نینی نیست*بغض*
ا.ت : سانا دخترم الان زوده که....
کوک : زوده*پوزخند* 5 سال از صدای نا...
ا.ت میزنه به دست کوک*
کوک : ها منظورم اینه که چطوره اههههه*ناله هاش اومد*
سانا : چیشده بابایی*نگران *
کوک : چیزی نیست دخترم فقط مامانت میتونه درستش کنه
ا.ت : عاحححح دخترم تو بگیر ببین من میرم وان واسه بابایی پر کنم...*روبه کوک* پاشو جونگکوک
کوک : * پا میشه*
ا.ت وان پر میکنه برمیگرده سمت کوک*
ا.ت : بهتره به خودت اب سرد بزنی تا حالت سرجات بیاد من میرم
کوک : وایسا
ا.ت : چیزی شده؟
کوک پوزخندی میزنه میره نزدیک ا.ت، ا.ت رو میکشونه سمت دیوار دستای ا.ت رو بالا سرش قفل میکنه در رو قفل میکنه که ا.ت میگه....
ا.ت : کوک داری چ....
*کوک حرف ا.ت رو قطع کرد*
کوک : هشششش صحبت نباشه بیبی گرل(اسمات در کار نیس)...ادامه داره
سانا : الهههه من عاشق باب اسفنجی ام *ذوق*
ا.ت * میخواستم با سانا برم که کوک دستم کشید گفت..
کوک : تو هم با این سنت میخوای ببینی
ا.ت : کوک ولم کنم میخوام با سانا ببینم.
کوک : واقعا مسخرست، تو میدونی من الان تو چه وضعیتی هستم. پس باید الان دست به کار شم
ا.ت : سانا چطوره خودت تنهایی ببینی(دقت کنید اینا هر کار مهمی دارن یه مزاحم بینشون هست.)
سانا : من میخوام با شما ببینم*کیوت*
کوک : دخترم تو میدونی ما دیگه بچه نیستیم بشینیم باب اسفنجی ببینیم
سانا : *بغض میکنه*
کوک : هوففف باشه*سرد*
سانا : هورااا*ذوق*
باب اسفنجی بیو :
از زبان ا.ت :
با کوک و سانا نشستیم باب اسفنجی میدیدیم سانا جلوی ما نشسته که به کوک نگاهی کردم داشت با حرص نگاه میکرد میدونستم داره خودشو کنترل میکنه اما وقتی اونو با موهای بلند مشکی تتوهاش پیرسینگ میبینم قلب منو قنج میبرد اون واقعا خیلی جذابه*پ چی فکر کردییی*همش بهش زل میزدم که چشمم خورد به د.یکش که از صبر خیلی بزرگ شده که با صدای پوزخندش به خودم اومدم پس فهمید داشتم بهش زل میزدم.
کوک : زل زدنت از پسرم تموم نشد(پسرم منظوری اون چیزه...)
ا.ت : *سرخ میشه* عه کوک*خجالت*
سانا : بابایی مگه من داداش دارم؟
کوک : *جر میخوره*
سانا به ا.ت نگاه میکنه*
سانا : *سانا وقتی به ا.ت نگاه کرد شوکه وار دستش گذاشت جلو دهنش* مامانی تو شکمت یه نینی کوچولو داری*ذوق*
کوک : امروز یکی میکاریم، اگه مامانی قبول کنه*پوزخند*
سانا : یعنی تو شکمت نینی نیست*بغض*
ا.ت : سانا دخترم الان زوده که....
کوک : زوده*پوزخند* 5 سال از صدای نا...
ا.ت میزنه به دست کوک*
کوک : ها منظورم اینه که چطوره اههههه*ناله هاش اومد*
سانا : چیشده بابایی*نگران *
کوک : چیزی نیست دخترم فقط مامانت میتونه درستش کنه
ا.ت : عاحححح دخترم تو بگیر ببین من میرم وان واسه بابایی پر کنم...*روبه کوک* پاشو جونگکوک
کوک : * پا میشه*
ا.ت وان پر میکنه برمیگرده سمت کوک*
ا.ت : بهتره به خودت اب سرد بزنی تا حالت سرجات بیاد من میرم
کوک : وایسا
ا.ت : چیزی شده؟
کوک پوزخندی میزنه میره نزدیک ا.ت، ا.ت رو میکشونه سمت دیوار دستای ا.ت رو بالا سرش قفل میکنه در رو قفل میکنه که ا.ت میگه....
ا.ت : کوک داری چ....
*کوک حرف ا.ت رو قطع کرد*
کوک : هشششش صحبت نباشه بیبی گرل(اسمات در کار نیس)...ادامه داره
۲۸.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.