cold Mafia (P44)
cold Mafia (P44)
از زبان کوک :
کوک : پس از مدارک ها کپی گرفتی تا باند خودتو ببری بالا و اجبار کردی دخترت با من ازدواج کنه تا مدارک باک هیون هم ازم بگیری ولی راهی نداری تا سه شماره دیگه بهت فرصت میدم ا.ت کجاست
کوک : یک....دو.....
وقتی میخواستم سه رو بگم دیدم صدایی از پله ها میاد دیدم ا.ت از بالای پله ها افتاده سریع رفتم کنار ا.ت دیدم از سرش خون میریخت..
کوک : ا.ت....ا.تت لعنتی چشاتو وا کن،*بغض،داد*
تهیونگ : ا.اتتت(حواستون باشه تهیونگ با کوک اومده)
کوک : میکشمت عوضی*عربده*
لیا : کوک نه *نگران*
*کوک اسلحه رو میگیره سمت گئون ماشه رو میکشه*
از زبان ا.ت :
یه جا دراز کشیده بودم همه جا آروم بود صدای پرنده ها میومد وقتی بلند شدم دیدم گورستان بودم همه بودن. مادرم، پدرم،جونگ کوک،یونا،سانا،تهیونگ،شوگا...وقتی رفتم کنارشون هیچ کدومشون بهم توجه نمیکرد به قبری که زل زده بودن نگاه کردم اون اسمی که روش حکاکی شده اسم من بود، نزدیک جونگکوک شدم سانا هم بغل کوک بود ولی از بین اونا فقط سانا میتونست منو ببینه دستاشو گرفتم گفتم...
ا.ت : دخترم، قشنگم من دارم میرم..هق..کاری میکنی...هقق...بابایی همیشه بخنده هوم ؟*دست هاشو میبوسه*
نگاهی به جونگکوک انداختم که اشک از چشم هاش میریخت صورتش گرفتم گفتم...
ا.ت : کوکیم، قول بده بدون من شاد باش میخوام کنار سانا همیشه خودتو بهترین پدر دنیا نشون بدی، دوست دارم کوک.
از زبان کوک :
کوک : پس از مدارک ها کپی گرفتی تا باند خودتو ببری بالا و اجبار کردی دخترت با من ازدواج کنه تا مدارک باک هیون هم ازم بگیری ولی راهی نداری تا سه شماره دیگه بهت فرصت میدم ا.ت کجاست
کوک : یک....دو.....
وقتی میخواستم سه رو بگم دیدم صدایی از پله ها میاد دیدم ا.ت از بالای پله ها افتاده سریع رفتم کنار ا.ت دیدم از سرش خون میریخت..
کوک : ا.ت....ا.تت لعنتی چشاتو وا کن،*بغض،داد*
تهیونگ : ا.اتتت(حواستون باشه تهیونگ با کوک اومده)
کوک : میکشمت عوضی*عربده*
لیا : کوک نه *نگران*
*کوک اسلحه رو میگیره سمت گئون ماشه رو میکشه*
از زبان ا.ت :
یه جا دراز کشیده بودم همه جا آروم بود صدای پرنده ها میومد وقتی بلند شدم دیدم گورستان بودم همه بودن. مادرم، پدرم،جونگ کوک،یونا،سانا،تهیونگ،شوگا...وقتی رفتم کنارشون هیچ کدومشون بهم توجه نمیکرد به قبری که زل زده بودن نگاه کردم اون اسمی که روش حکاکی شده اسم من بود، نزدیک جونگکوک شدم سانا هم بغل کوک بود ولی از بین اونا فقط سانا میتونست منو ببینه دستاشو گرفتم گفتم...
ا.ت : دخترم، قشنگم من دارم میرم..هق..کاری میکنی...هقق...بابایی همیشه بخنده هوم ؟*دست هاشو میبوسه*
نگاهی به جونگکوک انداختم که اشک از چشم هاش میریخت صورتش گرفتم گفتم...
ا.ت : کوکیم، قول بده بدون من شاد باش میخوام کنار سانا همیشه خودتو بهترین پدر دنیا نشون بدی، دوست دارم کوک.
۲۰.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.