My attractive vampire🩸🖤 (P1)
My attractive vampire🩸🖤 (P1)
از زبان ا.ت :
نکته : ا.ت ۱۶ سال هست
از زبان ا.ت :
با داد مامانم منو از خواب نازنینم بیدار کرد...
(مادر ا.ت با علامت = م ا.ت نشون میدم)
م ا.ت : پاشو پدر/سگ مدرست دیر شده هنوز خوابیدی تو
ا.ت : ..........
م ا.ت : خدایا مردم بچه دارن ماهم بچه داریم، میگم بیدار شو*داد*
ا.ت : ........
م ا.ت : هعی خودت خواستی *لیوان اب سرد میاره*
م ا.ت : تا سه میشمارم اگه بلند نشی خودت میبینی
م ا.ت : یک...
ا.ت : ......
م ا.ت : دو...
ا.ت : ......
م ا.ت : سه....*آب ریخت رو صورت ا.ت*
ا.ت : مامانننننننننننننن
م ا.ت : تا یاد بگیری انقدر نخوابی
ا.ت : مامان آخه این چه کاریه
م ا.ت : ساعت دیدی تو *داد*
ا.ت : مگه ساعت چنده؟
م ا.ت : ساعت 20 : 10 صبح
ا.ت : شتتتتت چرا بیدارم نکردی*داد*
م ا.ت : من بیدارت نکردم؟*تعجب*
ا.ت : اهههه یادم رفت
(گایز ا.ت کره ای هست، از آمریکا اومده کره و قراره مدرسه جدید بره)
از زبان ا.ت : سریع رفتم دوش ۲۰ مین گرفتم یونیفرم پوشیدم رفتم پایین که میخواستم برم که مامانم گفت...
م ا.ت : کجا هنوز چیزی نخوردی
ا.ت : عه مامان دیرم شد
م ا.ت : بیا اینو تو راه بخور
ا.ت : *میگیره از دستش* خدافظ مامان بابا
پ ا.ت و م ا.ت : خدافظ
ا.ت :
از خونه زدم بیرون تو راه داشتم میدویدم که به یکی برخورد کردم که دیدم ماسک زده ولی چشم های قرمز بود(تو این فیک تهیونگ میتونه تغییر رنگ چشم میده یه بار قهوه ای،یه بار قرمز...)
ا.ت : ببخشید*شروع میکنه به دویدن*
از زبان تهیونگ :
به خاطر درخواست پدرم به سرزمین انسان ها سفر کردم تا دنبال خون انسان بگردم من خون هرکی نمیخورم بلکه خون خاص مست من هست، پدرم اجازه نمیده بعضی از خون آشام ها به سرزمین انسان ها سفر کنن برا همین منو با بادیگارد ها فرستاد،تا اینکه داشتم قدم میزدم که به یه دختر کوچولویی برخورد کردم وقتی بوی خونش به مشامم خورد تعجب کردم که این خون واقعا همون خونی که من میخواستم اما با گفتن ببخشید این دختر به خودم اومدم که یونیفرم پوشیده پس متوجه شدم که مدرسش دیر شده نمیتونستم این یکی رو از دست بدم برا همین به بادیگارد ها فهموندم... (بادیگارد ها خون آشام هستن)
تهیونگ : اون دختر تعقیب کنید فقط فقط اگه از خون اون مکیدین و حتی گاز گرفتگی از اون دیدم من میدونم با شما ها چیکار کنم*جدی،عصبانی*برید دنبالش سعی کنید متوجه نشه دارید تعقیبش میکنید.
بادیگارد ها : چشم قربان
راوی : چرا اعلیحضرت نمیگن؟ چون این که تهیونگ پسر پادشاه یا همون اعلی حضرت خون آشاما هست و پدرش دستور داده اورا مثل خودش سرورم صدا کند چون تهیونگ بعد از پدرش پادشاه سرزمین خون آشام ها میشود و تهیونگ دستور داد بادیگارد ها اورا قربان صدا کند.
ادمین : نظرتون کامنت کنید تا ادامه بدم اگه نوشتن رسمی اذیتتون میکنه بهم بگید.
از زبان ا.ت :
نکته : ا.ت ۱۶ سال هست
از زبان ا.ت :
با داد مامانم منو از خواب نازنینم بیدار کرد...
(مادر ا.ت با علامت = م ا.ت نشون میدم)
م ا.ت : پاشو پدر/سگ مدرست دیر شده هنوز خوابیدی تو
ا.ت : ..........
م ا.ت : خدایا مردم بچه دارن ماهم بچه داریم، میگم بیدار شو*داد*
ا.ت : ........
م ا.ت : هعی خودت خواستی *لیوان اب سرد میاره*
م ا.ت : تا سه میشمارم اگه بلند نشی خودت میبینی
م ا.ت : یک...
ا.ت : ......
م ا.ت : دو...
ا.ت : ......
م ا.ت : سه....*آب ریخت رو صورت ا.ت*
ا.ت : مامانننننننننننننن
م ا.ت : تا یاد بگیری انقدر نخوابی
ا.ت : مامان آخه این چه کاریه
م ا.ت : ساعت دیدی تو *داد*
ا.ت : مگه ساعت چنده؟
م ا.ت : ساعت 20 : 10 صبح
ا.ت : شتتتتت چرا بیدارم نکردی*داد*
م ا.ت : من بیدارت نکردم؟*تعجب*
ا.ت : اهههه یادم رفت
(گایز ا.ت کره ای هست، از آمریکا اومده کره و قراره مدرسه جدید بره)
از زبان ا.ت : سریع رفتم دوش ۲۰ مین گرفتم یونیفرم پوشیدم رفتم پایین که میخواستم برم که مامانم گفت...
م ا.ت : کجا هنوز چیزی نخوردی
ا.ت : عه مامان دیرم شد
م ا.ت : بیا اینو تو راه بخور
ا.ت : *میگیره از دستش* خدافظ مامان بابا
پ ا.ت و م ا.ت : خدافظ
ا.ت :
از خونه زدم بیرون تو راه داشتم میدویدم که به یکی برخورد کردم که دیدم ماسک زده ولی چشم های قرمز بود(تو این فیک تهیونگ میتونه تغییر رنگ چشم میده یه بار قهوه ای،یه بار قرمز...)
ا.ت : ببخشید*شروع میکنه به دویدن*
از زبان تهیونگ :
به خاطر درخواست پدرم به سرزمین انسان ها سفر کردم تا دنبال خون انسان بگردم من خون هرکی نمیخورم بلکه خون خاص مست من هست، پدرم اجازه نمیده بعضی از خون آشام ها به سرزمین انسان ها سفر کنن برا همین منو با بادیگارد ها فرستاد،تا اینکه داشتم قدم میزدم که به یه دختر کوچولویی برخورد کردم وقتی بوی خونش به مشامم خورد تعجب کردم که این خون واقعا همون خونی که من میخواستم اما با گفتن ببخشید این دختر به خودم اومدم که یونیفرم پوشیده پس متوجه شدم که مدرسش دیر شده نمیتونستم این یکی رو از دست بدم برا همین به بادیگارد ها فهموندم... (بادیگارد ها خون آشام هستن)
تهیونگ : اون دختر تعقیب کنید فقط فقط اگه از خون اون مکیدین و حتی گاز گرفتگی از اون دیدم من میدونم با شما ها چیکار کنم*جدی،عصبانی*برید دنبالش سعی کنید متوجه نشه دارید تعقیبش میکنید.
بادیگارد ها : چشم قربان
راوی : چرا اعلیحضرت نمیگن؟ چون این که تهیونگ پسر پادشاه یا همون اعلی حضرت خون آشاما هست و پدرش دستور داده اورا مثل خودش سرورم صدا کند چون تهیونگ بعد از پدرش پادشاه سرزمین خون آشام ها میشود و تهیونگ دستور داد بادیگارد ها اورا قربان صدا کند.
ادمین : نظرتون کامنت کنید تا ادامه بدم اگه نوشتن رسمی اذیتتون میکنه بهم بگید.
۱۷.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.