PART 12
#PART_12
#سهیل
من_ساحل هنوز بیدار نشده
سپهر_چرا به لطف بنده بیدار شد
من_اتاق تو دیگه مال ساحلِ بیا اتاق من استراحت کن خسته ی راهی
سپهر_ممنون
#ساحل
از اتاق اومدم بیرون صبحانه خوردم اماده شدم برم دانشگاه امروز ممکنه اخرین روزی باشه که استاد احمدی رو میبینیم
فکر کنم سپهر رفته اتاق سهیل اما اخه من چرا یادم نمیاد من فقط سهیل و سینا و سیما رو یادم میاد
چیز زیادی هم از گذشته یادم نیس
یعنی واقعا سپهر برادرمه شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت ماشین انقدر فکرم درگیر سپهر بود که نفهمیدم کی رسیدم دانشگاه سریع رفتم سمت کلاس
استاد احمدی جاهامونو عوض کرد که یوقت فکر تقلب به سرمون نزنه
علیرضا و ثنا و معصومه اخر کلاس بودن من و سیما اول کلاس هوف حالا تو این مخمصه کیارش رو اوردن کنار من کیارش چند باری تو دانشگاه بهم ابراز علاقه کرده بود اما من ردش کرده بودم خوشم نمیاد ازش خیلی سیریشه البته قیافه بدی نداره ها ازون پولدارا هم هست
از نگاه ش فهمیدم بلد نیست منم که بهت نمیگم کیارش خان بمون تو همین سوال استاد اومد کنارم و گفت مشکلی پیش اومده گفتم نه
_پس جواب بده که زمان کمه بعدشم رفت سریع جواب دادم یه نگاه به کیارش کردم هنوز برگه ش سفید بود پوزخندی زدم
_پیس پیس هی کیا کیارش
_هوم چی میگی
_جواب میشه ....
_ممنون بقیه ش
_میخواستی بخونه
دلم براش سوخت جوابو بهش گفتم وگرنه برام مهم نیست این ترم رو بیوفته
استاد اومد و کیارش تند تند جواب میداد زیر چشمی نگاهش میکردم همش هم اشتباه بود قبل از اینکه برگه مو بدم یواشکی گوشیمو در اوردم و یه عکس از جوابا گرفتم و فرستادم براش قیافه ش دیدنی میشه بلند شدم و برگه رو دادم و رفتم بیرون علیرضا و ثنا و معصومه و سیما هم اومدن و سمت بوفه دانشگاه میرفتیم
من_بچه ها چیکار کردین
همه یک صدا گفتن_ریدیم
خندم گرفته بود_مگه گروه سروده
با اینکه خرخون نبودن ولی اخرش بهتر از من میشن
#سهیل
من_ساحل هنوز بیدار نشده
سپهر_چرا به لطف بنده بیدار شد
من_اتاق تو دیگه مال ساحلِ بیا اتاق من استراحت کن خسته ی راهی
سپهر_ممنون
#ساحل
از اتاق اومدم بیرون صبحانه خوردم اماده شدم برم دانشگاه امروز ممکنه اخرین روزی باشه که استاد احمدی رو میبینیم
فکر کنم سپهر رفته اتاق سهیل اما اخه من چرا یادم نمیاد من فقط سهیل و سینا و سیما رو یادم میاد
چیز زیادی هم از گذشته یادم نیس
یعنی واقعا سپهر برادرمه شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت ماشین انقدر فکرم درگیر سپهر بود که نفهمیدم کی رسیدم دانشگاه سریع رفتم سمت کلاس
استاد احمدی جاهامونو عوض کرد که یوقت فکر تقلب به سرمون نزنه
علیرضا و ثنا و معصومه اخر کلاس بودن من و سیما اول کلاس هوف حالا تو این مخمصه کیارش رو اوردن کنار من کیارش چند باری تو دانشگاه بهم ابراز علاقه کرده بود اما من ردش کرده بودم خوشم نمیاد ازش خیلی سیریشه البته قیافه بدی نداره ها ازون پولدارا هم هست
از نگاه ش فهمیدم بلد نیست منم که بهت نمیگم کیارش خان بمون تو همین سوال استاد اومد کنارم و گفت مشکلی پیش اومده گفتم نه
_پس جواب بده که زمان کمه بعدشم رفت سریع جواب دادم یه نگاه به کیارش کردم هنوز برگه ش سفید بود پوزخندی زدم
_پیس پیس هی کیا کیارش
_هوم چی میگی
_جواب میشه ....
_ممنون بقیه ش
_میخواستی بخونه
دلم براش سوخت جوابو بهش گفتم وگرنه برام مهم نیست این ترم رو بیوفته
استاد اومد و کیارش تند تند جواب میداد زیر چشمی نگاهش میکردم همش هم اشتباه بود قبل از اینکه برگه مو بدم یواشکی گوشیمو در اوردم و یه عکس از جوابا گرفتم و فرستادم براش قیافه ش دیدنی میشه بلند شدم و برگه رو دادم و رفتم بیرون علیرضا و ثنا و معصومه و سیما هم اومدن و سمت بوفه دانشگاه میرفتیم
من_بچه ها چیکار کردین
همه یک صدا گفتن_ریدیم
خندم گرفته بود_مگه گروه سروده
با اینکه خرخون نبودن ولی اخرش بهتر از من میشن
۲.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.