مردی تنها
مردی تنها.....
با یک من بغض.....
در حالی که نفرت از چشمانش شره میکرد....
به عکس های معشوقه خود خیره شده بود.....
با هر تنفس قطره اشکی از گوشه ی چشمانش،آرام فرود می امد....
با خود می گفت:
دلم گرفته....
یا شاید هم دلتنگ آن بوی زنانه اش هستم ...
ساعت ها گذشت.....
صبورانه....
سیگار را با سیگار روشن میکرد.....
و باز تکرار دلدادگی....
هی نگاه و هی نگاه.....
در اخر خود را قانع کرد و گفت...
شاید تنها بودن طبیعت من است....
با یک من بغض.....
در حالی که نفرت از چشمانش شره میکرد....
به عکس های معشوقه خود خیره شده بود.....
با هر تنفس قطره اشکی از گوشه ی چشمانش،آرام فرود می امد....
با خود می گفت:
دلم گرفته....
یا شاید هم دلتنگ آن بوی زنانه اش هستم ...
ساعت ها گذشت.....
صبورانه....
سیگار را با سیگار روشن میکرد.....
و باز تکرار دلدادگی....
هی نگاه و هی نگاه.....
در اخر خود را قانع کرد و گفت...
شاید تنها بودن طبیعت من است....
- ۲.۸k
- ۳۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط