مردی تنها

مردی تنها.....
با یک من بغض.....
در حالی که نفرت از چشمانش شره میکرد....
به عکس های معشوقه خود خیره شده بود.....
با هر تنفس قطره اشکی از گوشه ی چشمانش،آرام فرود می امد....
با خود می گفت:
دلم گرفته....
یا شاید هم دلتنگ آن بوی زنانه اش هستم ...
ساعت ها گذشت.....
صبورانه....
سیگار را با سیگار روشن میکرد.....
و باز تکرار دلدادگی....
هی نگاه و هی نگاه.....
در اخر خود را قانع کرد و گفت...
شاید تنها بودن طبیعت من است....
دیدگاه ها (۲۵)

بلاتکلیفی مثل رقصیدن روی آبه‌...اینکه صبح چشماتو باز میکنی،ن...

دوست داشتن هم مدل های متفاوتی داره مثلا؛یه جور "دوست داشتن" ...

"من دوستش داشتم"فقط سه تا کلمه نیست، یا یه جمله معنی داریا ح...

حال خوشی دارد این تنهایی.وقتی همه شلوغند.پر از دوست داشتن ها...

کبریت

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط