part (8) 🫂🖇🔮
part (8) 🫂🖇🔮
یونا:خب بزن بریم
ته:لت کو
توی راه بودیم:
یونا:راستی من چی صدات کنم؟؟
ته:هر چی که دوست داری
یونا:ته خوبه؟؟
ته:*خنده*عاره خوبه
یونا:به چی میخندی؟؟
ته:هیچی ولش کن
ته:راستی خواستتو نگفتی؟؟
یونا:میگم نگران نباش به وقتش
ته: رسیدیم پیاده شو
یونا و ته رفتن داخل پاساژ
ته یونا رو برد به ی لباس فروشی ی ی لباس براش انتخاب کرد و گفت که بره اونو پرو کنه
یونا رفت تا لباسو پرو کنه وقتی از اتاق پرو اومد بیرون تا محوش شده بود
ته ویو:/
نمیدونم چرا وقتی پیش یونا هستم ی حس خاصی دارم که خیلی هم دوسش دارم میخوام همیشه این حس داشته باشم
یونا توی اون لباس خیلی قشنگ شده بود چقد اون لباس بهش میومد
یونا:چطوره خوبه؟؟
ته:عا...عالیه خیلی بهت میاد همونیو انتخاب میکنیم
یونا:ولی لباسای دیگه ای هم هستن
ته:ولی این خیلی بهت میاد
یونا:باشه اگه اینطور میگی همینو برمیداریم
ته اون لباسو برام خریدو از فروشگاه درومدیم
یونا دست ته رو کشید و به سمت مغازه لباس مردونه برد
ته:کجا میریم
یونا:بیااااا اینجا نگاه کن
ته:ولی من کلی لباس دارم لازمم نمیشه
یونا:اینجوری باشه منم لباس لازم ندارم با بگیر اینم لباست بمونه برای خدت
ته از کیوتی دخترک خندش گرفت و گفت : حالا ناراحت نشو باشه بیا بریم داخل
ته دست یونا گرفت و برد داخل مغازه
یونا هم از خدد خواسته باهاش رفت .. یونا ی لباس شیک ولی راحتی براش انتخاب کرد و گفت برو اینو بپوش
ته هم رفت که بپوشتش بعد اینکه پوشید
اومد بیرون از اتاق پرو
یونا:واو چ جذاب شدی
ته:بله دیگه ما اینیم تو هر لباسی جذابیم
یونا:خودشیرین حالا بیا اینو امتحان کن*ی کت و شلوار داد دست ته*
ته:ولی این حساب نیس تو لباس عوض نکردی که با مک میگی کا هی عوض کنم
یونا:اولا تو خودت نزاشتی .. دوما برای مراسم نامزدی فرا میخوای راحتی بپوشی ؟؟
اونم بر میداریم نگران نباش بدو برو ببینم پسر خوب
ته خندید و رفت
ته رفت لباسو پوشید و اومد
یونا:واو چ جذاب شدیییییی
ته:*خنده*
یونا:خب بدو برو عوضش کن که دیرمون میشه
بعد خرید لباس تا چهار ساعت رفتن پاساژو گشتن خریداشونو انجام دادن و وقت رفتن بود
ته:یونا بیا این وسیله هارو بزاریم تو صندوق
یونا:اوک .. که گوشی ته زنگ خورد
مکالمه:/
ته:بله؟؟
نامی:الووو داداش
...
یونا:خب بزن بریم
ته:لت کو
توی راه بودیم:
یونا:راستی من چی صدات کنم؟؟
ته:هر چی که دوست داری
یونا:ته خوبه؟؟
ته:*خنده*عاره خوبه
یونا:به چی میخندی؟؟
ته:هیچی ولش کن
ته:راستی خواستتو نگفتی؟؟
یونا:میگم نگران نباش به وقتش
ته: رسیدیم پیاده شو
یونا و ته رفتن داخل پاساژ
ته یونا رو برد به ی لباس فروشی ی ی لباس براش انتخاب کرد و گفت که بره اونو پرو کنه
یونا رفت تا لباسو پرو کنه وقتی از اتاق پرو اومد بیرون تا محوش شده بود
ته ویو:/
نمیدونم چرا وقتی پیش یونا هستم ی حس خاصی دارم که خیلی هم دوسش دارم میخوام همیشه این حس داشته باشم
یونا توی اون لباس خیلی قشنگ شده بود چقد اون لباس بهش میومد
یونا:چطوره خوبه؟؟
ته:عا...عالیه خیلی بهت میاد همونیو انتخاب میکنیم
یونا:ولی لباسای دیگه ای هم هستن
ته:ولی این خیلی بهت میاد
یونا:باشه اگه اینطور میگی همینو برمیداریم
ته اون لباسو برام خریدو از فروشگاه درومدیم
یونا دست ته رو کشید و به سمت مغازه لباس مردونه برد
ته:کجا میریم
یونا:بیااااا اینجا نگاه کن
ته:ولی من کلی لباس دارم لازمم نمیشه
یونا:اینجوری باشه منم لباس لازم ندارم با بگیر اینم لباست بمونه برای خدت
ته از کیوتی دخترک خندش گرفت و گفت : حالا ناراحت نشو باشه بیا بریم داخل
ته دست یونا گرفت و برد داخل مغازه
یونا هم از خدد خواسته باهاش رفت .. یونا ی لباس شیک ولی راحتی براش انتخاب کرد و گفت برو اینو بپوش
ته هم رفت که بپوشتش بعد اینکه پوشید
اومد بیرون از اتاق پرو
یونا:واو چ جذاب شدی
ته:بله دیگه ما اینیم تو هر لباسی جذابیم
یونا:خودشیرین حالا بیا اینو امتحان کن*ی کت و شلوار داد دست ته*
ته:ولی این حساب نیس تو لباس عوض نکردی که با مک میگی کا هی عوض کنم
یونا:اولا تو خودت نزاشتی .. دوما برای مراسم نامزدی فرا میخوای راحتی بپوشی ؟؟
اونم بر میداریم نگران نباش بدو برو ببینم پسر خوب
ته خندید و رفت
ته رفت لباسو پوشید و اومد
یونا:واو چ جذاب شدیییییی
ته:*خنده*
یونا:خب بدو برو عوضش کن که دیرمون میشه
بعد خرید لباس تا چهار ساعت رفتن پاساژو گشتن خریداشونو انجام دادن و وقت رفتن بود
ته:یونا بیا این وسیله هارو بزاریم تو صندوق
یونا:اوک .. که گوشی ته زنگ خورد
مکالمه:/
ته:بله؟؟
نامی:الووو داداش
...
۵۱.۷k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.