پارت(۲) 🫂🖇🥺
پارت(۲) 🫂🖇🥺
بیشتر حواست به کوک باشه از امروز صب حال نداشت که تمرین کنه بهش گفتیم برو استراحت کن اما گوش نکرد میخ ام تو بهش برسی
از صب مریض شده حال هیچکاری هم نداره
ماریا:مرسی که گفتی
شوگا:وظیفم بود
ماریا:خوشحالم کا کوک دوستایی به مهربونی شما داره*لبخند*
شوگا:*لبخند*خوب حالا بیا میز و بچینیم
ماریا:اوک
شوگا و ماریا میز و چیدن
ماریا:کوک؟؟بچه ها بیاین شام امادس
جیمین:پیش به سوی غذا
جین:بدو بریم ببینیم زنداداشمون چ کرده
ماریا:*خنده*
همه مشستن سر میز
ماریا غذارو اورد
جین:از ضاهرش که معلومه خوشمزس
ماریا:بخور ببین مزش چجوریه
همه شروع کردک به خوردن اما ماریا حواسش به کوک بود که هر لحظه حالش بد تر میشد
بالا خره غذا تموم شد
کوک:دستت درد نکنه خیلی خوب بود*با صدای گرفته*
ماریا :نوش جان
نامی:زنداداش خیلی خوب بود مرسی
همه ازش تشکر کردن(بچا های با ادبم)
کوک خواست بلند بشه که دوباره نشست
ماریا:کوک؟؟حالت خوبه؟؟
کوک:خوبم خوبم
ماریا:ولی به نظر من که اصلا خوب نیستی ..بزار ببینم تب داری؟؟..ماریا تا خواست دستشو بزاره رو پیشونی کوک که نزاشت
کوک:میگم خوبم
ماریا به حرفش گوش نداد و با اون یکی دستش اینکارو کرد
ماریا:میگم خوب نیستی نگو نه داری تو تب میسوزی پاشو بریم دکتر
کوک:نمیخواد خودم خوب میشم
ته:کوک لجبازی نکن از صب حرچی بهت میگیم گوش نمیکنی لاقل به حرف زنداداش گوش کن .
کوک:میگم ولم کنید خوبم .. بعد این حرفش بلند شد رقت تو اتاق
جین:میگم زنگ بزنیم به دکتر چوی (دکتر اعضا)بیاد معاینش کنه وگرنه اون هیچ جا نمیره
ماریا:اوک فقط زود باش
جین زنگ زد به دکتر چوی که اونم گفت تا نیم ساعت دیگه میام
جین:راستی دکتر گفت اگه تبش بالاست بفرستینش حموم اب سرد تا یکم تبش پایین بیاد
ماریا:من میرم به کوک سر میزنم
نامی:اوک
ماریا رفت تو اتاق دید کوک خوابیده تبشم بالاست سریع اومد ی دستمال و اب ورداشت که بره پیش کوک
ته:زنداداش داری چیکار میکنی؟؟
ماریا:تبش خلی بالاست میخوام تبشو بیارم پایین
ته:ولی اینطوری فایده نداره
ماریا:چرا؟؟
ته:مگه نفهمیدی؟دکتر گفت بفرستینش زیر اب سرد که تبش پایین بیاد
ماریا:اوک
ماریا رفت پیش کوک
ماریا:کوک؟؟کوکی؟؟عشقم ؟؟بیدار شو
کوک:ولم کن
ماریا:کوک لجبازی نکن تو تب داری پاشو ی دوش بگیر بیا تبت بیاد پایین
کوک:نمیخوام برو توم سرما نخوری
ماریا:اینجوری نمیشده ی دیقه صب کن الان میام
کوک نای جواب دادن نداشت
ماریا اومد پیش نامی و گفت کوک لجبازی میکنه و ماریا نمیتونه کاری کنه نامی هم گفت :
وایسا خودم درستش میکنم
ماریا:اوک
نامی رفت پیش کوک نمیدونم چیکار کرد که کوک راضی شد
بالاخره تب کوک یزره اومد پایین که دکتر چوی هم اومد
...
بیشتر حواست به کوک باشه از امروز صب حال نداشت که تمرین کنه بهش گفتیم برو استراحت کن اما گوش نکرد میخ ام تو بهش برسی
از صب مریض شده حال هیچکاری هم نداره
ماریا:مرسی که گفتی
شوگا:وظیفم بود
ماریا:خوشحالم کا کوک دوستایی به مهربونی شما داره*لبخند*
شوگا:*لبخند*خوب حالا بیا میز و بچینیم
ماریا:اوک
شوگا و ماریا میز و چیدن
ماریا:کوک؟؟بچه ها بیاین شام امادس
جیمین:پیش به سوی غذا
جین:بدو بریم ببینیم زنداداشمون چ کرده
ماریا:*خنده*
همه مشستن سر میز
ماریا غذارو اورد
جین:از ضاهرش که معلومه خوشمزس
ماریا:بخور ببین مزش چجوریه
همه شروع کردک به خوردن اما ماریا حواسش به کوک بود که هر لحظه حالش بد تر میشد
بالا خره غذا تموم شد
کوک:دستت درد نکنه خیلی خوب بود*با صدای گرفته*
ماریا :نوش جان
نامی:زنداداش خیلی خوب بود مرسی
همه ازش تشکر کردن(بچا های با ادبم)
کوک خواست بلند بشه که دوباره نشست
ماریا:کوک؟؟حالت خوبه؟؟
کوک:خوبم خوبم
ماریا:ولی به نظر من که اصلا خوب نیستی ..بزار ببینم تب داری؟؟..ماریا تا خواست دستشو بزاره رو پیشونی کوک که نزاشت
کوک:میگم خوبم
ماریا به حرفش گوش نداد و با اون یکی دستش اینکارو کرد
ماریا:میگم خوب نیستی نگو نه داری تو تب میسوزی پاشو بریم دکتر
کوک:نمیخواد خودم خوب میشم
ته:کوک لجبازی نکن از صب حرچی بهت میگیم گوش نمیکنی لاقل به حرف زنداداش گوش کن .
کوک:میگم ولم کنید خوبم .. بعد این حرفش بلند شد رقت تو اتاق
جین:میگم زنگ بزنیم به دکتر چوی (دکتر اعضا)بیاد معاینش کنه وگرنه اون هیچ جا نمیره
ماریا:اوک فقط زود باش
جین زنگ زد به دکتر چوی که اونم گفت تا نیم ساعت دیگه میام
جین:راستی دکتر گفت اگه تبش بالاست بفرستینش حموم اب سرد تا یکم تبش پایین بیاد
ماریا:من میرم به کوک سر میزنم
نامی:اوک
ماریا رفت تو اتاق دید کوک خوابیده تبشم بالاست سریع اومد ی دستمال و اب ورداشت که بره پیش کوک
ته:زنداداش داری چیکار میکنی؟؟
ماریا:تبش خلی بالاست میخوام تبشو بیارم پایین
ته:ولی اینطوری فایده نداره
ماریا:چرا؟؟
ته:مگه نفهمیدی؟دکتر گفت بفرستینش زیر اب سرد که تبش پایین بیاد
ماریا:اوک
ماریا رفت پیش کوک
ماریا:کوک؟؟کوکی؟؟عشقم ؟؟بیدار شو
کوک:ولم کن
ماریا:کوک لجبازی نکن تو تب داری پاشو ی دوش بگیر بیا تبت بیاد پایین
کوک:نمیخوام برو توم سرما نخوری
ماریا:اینجوری نمیشده ی دیقه صب کن الان میام
کوک نای جواب دادن نداشت
ماریا اومد پیش نامی و گفت کوک لجبازی میکنه و ماریا نمیتونه کاری کنه نامی هم گفت :
وایسا خودم درستش میکنم
ماریا:اوک
نامی رفت پیش کوک نمیدونم چیکار کرد که کوک راضی شد
بالاخره تب کوک یزره اومد پایین که دکتر چوی هم اومد
...
۳۸.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.