part¹
part¹
ویو کوک
مثل همیشه با کابوس هام از خواب بیدار شدم ساعت ⁷:⁰⁰ صبح بود پس کی این کابوس دست از سرم بر می دارن پاشدم رفتم
کارهای لازم رو کردم کت شلوار گرون قمیت رو پوشیدم رفتم پایین
خدمتکار: صبح بخیر ارباب(تعظیم)
کوک: صبحونه اماده است (سرد)
خدمتکار:بله ارباب
ویو کوک
رفتم نشستم اول شیر موزه رو خوردم
قرار بود امروز برم سر قرار قراره اسلحه های با ارزش رو بگیرم (پوزخند)
زنگ زدم به شوگا
مکالمه کوک و شوگا
کوک: الو سلام
شوگا : پدرسگ الان وقت زنگ زدنه سر صبحی ( خوابالو)
کوک:پاشو ببینم مگه ما امروز نباید میرفتم سر قرار
شوگا :واییییییییییی یادم رفته بود بزار پنج دقیقه بخوابم بعد بلند میشم اوکی بای
کوک:شوگا فقط گیرت بیارم
شوگا جان تلفن رو روی کوک قطع کرده
کوک :ماشین رو آماده کن بریم سر قرار(سرد)
راننده:چشم ارباب
ویو کوک
سوار لیموزین مشکی ام شدم رسیدم سر قرار شوگا هم آمده بود
کوک:به به مستر مین افتخار دادین از اون تخت دل بکنی
شوگا : بخواطر جنابعالی از عشقم دل کندم
دل کندن ازش سخته
کوک: باشه حالا بیا بریم اسلحه هامون رو بگیریم
شوگا : اوکی
ویو شوگا
رفتم جلوتر یه کارخونه متروکه بود رفتیم داخل کارخونه نه امکان نداره اون چان بود
دشمن کوک
ویو کوک
وارد کارخونه شدیم اون چان احمق اینجا چیکار میکنه؟
چان:ببین کی اینجاست جئون جونگکوک
کوک:واسه چی اینجایی(سرد)
چان: اووو چقدر سردی
کوک:گفتم واسه چی اینجایی
چان:معلوم نیست
کوک:...
چان:برای اسلحه هات نه اسلحه های خودم (نیشخند)
کوک :مطمئنی اسلحه های خودت (پوزخند)
چان یه علامت به بادیگارداش داد تا حمله کنن
چان:پس چرا حمله نمیکنید
کوک:(خنده )
چان: (متوجه قضیه میشه) ای عوضی
کوک: بگیرینش اسلحه هارو هم وردارید
که یه دفعه چان از پشت کمرش یه اسلحه در میاره به سمت کوک شلیک میکنه و اون میخوره به سینه سمت راستش ...
ادامه دارد ...
حمایت کنید
ممنون ❤️
ویو کوک
مثل همیشه با کابوس هام از خواب بیدار شدم ساعت ⁷:⁰⁰ صبح بود پس کی این کابوس دست از سرم بر می دارن پاشدم رفتم
کارهای لازم رو کردم کت شلوار گرون قمیت رو پوشیدم رفتم پایین
خدمتکار: صبح بخیر ارباب(تعظیم)
کوک: صبحونه اماده است (سرد)
خدمتکار:بله ارباب
ویو کوک
رفتم نشستم اول شیر موزه رو خوردم
قرار بود امروز برم سر قرار قراره اسلحه های با ارزش رو بگیرم (پوزخند)
زنگ زدم به شوگا
مکالمه کوک و شوگا
کوک: الو سلام
شوگا : پدرسگ الان وقت زنگ زدنه سر صبحی ( خوابالو)
کوک:پاشو ببینم مگه ما امروز نباید میرفتم سر قرار
شوگا :واییییییییییی یادم رفته بود بزار پنج دقیقه بخوابم بعد بلند میشم اوکی بای
کوک:شوگا فقط گیرت بیارم
شوگا جان تلفن رو روی کوک قطع کرده
کوک :ماشین رو آماده کن بریم سر قرار(سرد)
راننده:چشم ارباب
ویو کوک
سوار لیموزین مشکی ام شدم رسیدم سر قرار شوگا هم آمده بود
کوک:به به مستر مین افتخار دادین از اون تخت دل بکنی
شوگا : بخواطر جنابعالی از عشقم دل کندم
دل کندن ازش سخته
کوک: باشه حالا بیا بریم اسلحه هامون رو بگیریم
شوگا : اوکی
ویو شوگا
رفتم جلوتر یه کارخونه متروکه بود رفتیم داخل کارخونه نه امکان نداره اون چان بود
دشمن کوک
ویو کوک
وارد کارخونه شدیم اون چان احمق اینجا چیکار میکنه؟
چان:ببین کی اینجاست جئون جونگکوک
کوک:واسه چی اینجایی(سرد)
چان: اووو چقدر سردی
کوک:گفتم واسه چی اینجایی
چان:معلوم نیست
کوک:...
چان:برای اسلحه هات نه اسلحه های خودم (نیشخند)
کوک :مطمئنی اسلحه های خودت (پوزخند)
چان یه علامت به بادیگارداش داد تا حمله کنن
چان:پس چرا حمله نمیکنید
کوک:(خنده )
چان: (متوجه قضیه میشه) ای عوضی
کوک: بگیرینش اسلحه هارو هم وردارید
که یه دفعه چان از پشت کمرش یه اسلحه در میاره به سمت کوک شلیک میکنه و اون میخوره به سینه سمت راستش ...
ادامه دارد ...
حمایت کنید
ممنون ❤️
۷.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳