عشق دست نیافتنی p12
عشق دست نیافتنی p12
نامه رو باز کردم.....
ا. ت: سلام اقای کیم تهیونگ، نمیخاستم خیلی غیر رسمی باهات حرف بزنم من دارم برا چند سالی میرم امریکا و معلوم نیست کی برگردم و شایدم بر نگشتم میخاستم بابت این چند روز ازت تشکر کنم و هرچی بینمون پیش اومد بیا فراموش کنیم، نمیدونم چرا از شبی که تورو دیدم دلم لرزید، تو نکاه اول عاشقت شدم، تورو نمیدونم چه حسی به من داری ولی دیگه همه چی تموم شد من فراموشت میکنم توهم فراموشم کن، راستی کوکی رو اوردم پیشت مراقبش باش اون بهترین رفیق منه اگه یه چیزیش بشه بهت قول نمیدم سالم بمون تهیونگ
فایتینگ ♡
سریع اشک هامو پاک کردم که کوکی نبینه، پس این عشق دو طرفه بود، حیف نتونستم بهش بگم پس حالا مجبورم فراموشش کنم ن، ولی من نمیتونم فراموشش کنم با اینکه چند روز بیشتر نیست دیدمش
کوکی: عاشقی دوسش داری ن؟
تهیونگ: ن اصلا چرت نگو مگه این چی داره
داشتم خودم به خودم دروغ میگفتم ولی مجبور اینجور نشون بدم تا کسی متوجه نشه
کوکی: اره معلومه اشک های چشمتم حتما خاک رفته داخل چشمت
تهیونگ: مگه تو بیمار نیستی چرا انقد حرف میزنی، من امروز نوبت عکاسی دارم میرم تو خونه بمون با این حالت جایی نریا تا من بیام چیزی نمیخای
کوکی: باشه، چیزی نمیخام فقط برام شیر موز بزار بعد برو
تهیونگ: باشه الان میارم
رفتم و شیر موز رو از توی یخچال در اوردم و گذاشتم روی میز کنار دستش تا اذیت نشه
رفتم اتاق بالا و کتم رو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدم و به سمت اتلیه حرکت کردم، توی راه به فکر های ا. ت بودم، یه نگاهی به دستم انداختم جای زخم معلوم بود، یه لحظه تموم خاطرات اون روز از جلو چشمم رد شد اشکی از چشمم چکید روی گونم، رسیدم از ماشین پیاده شدم و خبرنگار ها ریختن دورم و یه لحظه انگار صدات ا. ت رو شنیدم، توهم زده بودم ختما با کمک بادیگارد ها داشتم میرفتم داخل که دیدمش اومدم برم سمتش بادیگارد منو کشون به سمت داخل
تهیونگ: ولی......
بادیگارد: قربان بفرمایید داخل ممکنه اسیب ببینید
ا. ت ویو:
یه گوشه ایستاده بودم و تهیونگ رو برای اخرین بار میدیدم که انقدر جذابه، یه لحظه یاهم چشم تو چشم شدیم و بغض بزرگی گلومو داشت چنگ میزد دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه و دویدم همینجور و فقط گریه میکردم و تموم خاطرت اون روز اومد جلو چشمم
رفتم و روی یه نیمکت نشستم و گریه کردم با صدای بلند
ا. ت: هق.... هق.... خدایا چراااا(با داد) چرا داری منو اینجور امتحان میکنی میدونی دل نازکم زود شکست میخورم چرااااا، این از خانوادم اینم از این نمیکشم، خستم چجوری بگم خستممممممم(با داد و گریه)
از بس گریه کرده بودم چشمام قرمز شده بود، امروز میخاستم برم خونه رفیقی که از بچگی باهم بزرگ شدیم و ۱۰سالی میشه ندیدمش....
نامه رو باز کردم.....
ا. ت: سلام اقای کیم تهیونگ، نمیخاستم خیلی غیر رسمی باهات حرف بزنم من دارم برا چند سالی میرم امریکا و معلوم نیست کی برگردم و شایدم بر نگشتم میخاستم بابت این چند روز ازت تشکر کنم و هرچی بینمون پیش اومد بیا فراموش کنیم، نمیدونم چرا از شبی که تورو دیدم دلم لرزید، تو نکاه اول عاشقت شدم، تورو نمیدونم چه حسی به من داری ولی دیگه همه چی تموم شد من فراموشت میکنم توهم فراموشم کن، راستی کوکی رو اوردم پیشت مراقبش باش اون بهترین رفیق منه اگه یه چیزیش بشه بهت قول نمیدم سالم بمون تهیونگ
فایتینگ ♡
سریع اشک هامو پاک کردم که کوکی نبینه، پس این عشق دو طرفه بود، حیف نتونستم بهش بگم پس حالا مجبورم فراموشش کنم ن، ولی من نمیتونم فراموشش کنم با اینکه چند روز بیشتر نیست دیدمش
کوکی: عاشقی دوسش داری ن؟
تهیونگ: ن اصلا چرت نگو مگه این چی داره
داشتم خودم به خودم دروغ میگفتم ولی مجبور اینجور نشون بدم تا کسی متوجه نشه
کوکی: اره معلومه اشک های چشمتم حتما خاک رفته داخل چشمت
تهیونگ: مگه تو بیمار نیستی چرا انقد حرف میزنی، من امروز نوبت عکاسی دارم میرم تو خونه بمون با این حالت جایی نریا تا من بیام چیزی نمیخای
کوکی: باشه، چیزی نمیخام فقط برام شیر موز بزار بعد برو
تهیونگ: باشه الان میارم
رفتم و شیر موز رو از توی یخچال در اوردم و گذاشتم روی میز کنار دستش تا اذیت نشه
رفتم اتاق بالا و کتم رو پوشیدم و رفتم سوار ماشینم شدم و به سمت اتلیه حرکت کردم، توی راه به فکر های ا. ت بودم، یه نگاهی به دستم انداختم جای زخم معلوم بود، یه لحظه تموم خاطرات اون روز از جلو چشمم رد شد اشکی از چشمم چکید روی گونم، رسیدم از ماشین پیاده شدم و خبرنگار ها ریختن دورم و یه لحظه انگار صدات ا. ت رو شنیدم، توهم زده بودم ختما با کمک بادیگارد ها داشتم میرفتم داخل که دیدمش اومدم برم سمتش بادیگارد منو کشون به سمت داخل
تهیونگ: ولی......
بادیگارد: قربان بفرمایید داخل ممکنه اسیب ببینید
ا. ت ویو:
یه گوشه ایستاده بودم و تهیونگ رو برای اخرین بار میدیدم که انقدر جذابه، یه لحظه یاهم چشم تو چشم شدیم و بغض بزرگی گلومو داشت چنگ میزد دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه و دویدم همینجور و فقط گریه میکردم و تموم خاطرت اون روز اومد جلو چشمم
رفتم و روی یه نیمکت نشستم و گریه کردم با صدای بلند
ا. ت: هق.... هق.... خدایا چراااا(با داد) چرا داری منو اینجور امتحان میکنی میدونی دل نازکم زود شکست میخورم چرااااا، این از خانوادم اینم از این نمیکشم، خستم چجوری بگم خستممممممم(با داد و گریه)
از بس گریه کرده بودم چشمام قرمز شده بود، امروز میخاستم برم خونه رفیقی که از بچگی باهم بزرگ شدیم و ۱۰سالی میشه ندیدمش....
۷۲.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.