پارت7
پارت7
ویو جیمین
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم... بعد رفتم دوش گرفتم و اومدم داشتم موهامو با حوله خشک میکردم که مامانم ازدر اتاقم اومد داخل و روبه روم روی صندلی نشست...
مامان جیمین:سلام پسرم...
جیمین:سلام مامان*لبخند*
مامان جیمین: خوشحالی امروز عروسیته؟
جیمین :هم اره و هم نه*به یه نقطه خیره شده*
مامان جیمین :چرا؟
جیمین :نوا میخواد بعداز مرگ پدر بزرگ طلاق بگیره*ناراحت*
مامان جیمین :حالا چرا تو ناراحتی؟
جیمین:اخه من... من... *سرشو میندازه پایین*
مامان جیمین :حرفتو کامل بزن... *دستشو میزاره روی شونهی جیمین*
جیمین :من... دوس... دوستش دارم! *خجالت*
مامان جیمین :توکه از اون بدت میومد!
جیمین:دروغ میگفتم چون میدونستم که دوسم نداره! *بغض*
مامان جیمین :باید بحش نشون بدی دوسش داری!
جیمین:چجوری؟
مامان جیمین :حالا اینارو ولش کن پاشوبرو دنبال نوا برسونش آرایشگاه...
جیمین:چشم!
مامان جیمین :برو به سلامت..
لباسام رو پوشیدمو رفتم پایین...
جیمین:اجوما خداحافظ...
اجوما:خداحافظ پسرم...
به نوا زنگ زدم و گفتم که اماده شه... سوار ماشین شدم و به طرف خونشون حرکت کردم
5دقیقه بعد...
از ماشین پیاده شدم و زنگ درو زدم... در خونه باز شد با زنعمو و یوهان مواجه شدم سلام کردم... و روی مبل منتظر نوا موندم...
نوا از بالای پله ها پایین اومد و لباسش هم توی جعبه دستش بود... جعبهرو ازش گرفتم و از زنعمو و یوهان خداحافظی کردیم و از خونه بیرون اومدیم...
نوا رو به آرایشگاه رسوندم و خودم هم رفتم ارایشگاه مردونه...
ویو نوا
جیمین منو رسوند آرایشگاه و خودش رفت وارد اونجا شدم اول یکی اومد و منو به داخل سالن هدایت کرد... یکی از ارایش گرا میخواست موهای منو صاف کنه اما من نزاشتم و گفتم که میخوام موهام فر باشه اونام قبول کردن... اول میکاپم کردن و بهد موهامو پیچیدن... بعد دو نفر کمکم کردن تا لباسم رو بپوشم... به جیمین زنگ زدم وگفت جلوی ارایش گاه با عکاس ها منتظره...
از ارایش گاه بیرون اومدم و جیمین دره ماشین رو برام باز کرد فیلم بردار هم داشت فیلم میگرفت... اونا از طرف پدر بزرگ بودن... رفتیم به تالار عکاسی... چنتا عکس و فیلم گرفتیم که عکاسه گفت
📸:خب لطفا حالا همو ببوسید!
منو و جیمین یه نگاه به هم کردیم من که از تعجب نزدیک بود پس بیوفتم... ولی کاری نمیتونستیم بکنیم چون همه چیو به پدر بزرگ اطلاع میدادن... فیلم برداری شروع شد... جیمین اروم سرشو به صورتم نزدیک میکرد و چشماشو بست منم چشمامو بستم اروم لباشو روی لبام حس کردم... باید بوسه فرانسوی انجام میدادیم... بعد از چند مین سرامون رو کج کردیم و از سمت مخالف میبوسیدیم...
..................
بچه ها اینقدر نوشتم که نمیشه پست کنم ولی بقیه اش رو میزارم ممنون میشم حمایتم کنید❤️💜💙❤️💜💙❤️💜
ویو جیمین
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم... بعد رفتم دوش گرفتم و اومدم داشتم موهامو با حوله خشک میکردم که مامانم ازدر اتاقم اومد داخل و روبه روم روی صندلی نشست...
مامان جیمین:سلام پسرم...
جیمین:سلام مامان*لبخند*
مامان جیمین: خوشحالی امروز عروسیته؟
جیمین :هم اره و هم نه*به یه نقطه خیره شده*
مامان جیمین :چرا؟
جیمین :نوا میخواد بعداز مرگ پدر بزرگ طلاق بگیره*ناراحت*
مامان جیمین :حالا چرا تو ناراحتی؟
جیمین:اخه من... من... *سرشو میندازه پایین*
مامان جیمین :حرفتو کامل بزن... *دستشو میزاره روی شونهی جیمین*
جیمین :من... دوس... دوستش دارم! *خجالت*
مامان جیمین :توکه از اون بدت میومد!
جیمین:دروغ میگفتم چون میدونستم که دوسم نداره! *بغض*
مامان جیمین :باید بحش نشون بدی دوسش داری!
جیمین:چجوری؟
مامان جیمین :حالا اینارو ولش کن پاشوبرو دنبال نوا برسونش آرایشگاه...
جیمین:چشم!
مامان جیمین :برو به سلامت..
لباسام رو پوشیدمو رفتم پایین...
جیمین:اجوما خداحافظ...
اجوما:خداحافظ پسرم...
به نوا زنگ زدم و گفتم که اماده شه... سوار ماشین شدم و به طرف خونشون حرکت کردم
5دقیقه بعد...
از ماشین پیاده شدم و زنگ درو زدم... در خونه باز شد با زنعمو و یوهان مواجه شدم سلام کردم... و روی مبل منتظر نوا موندم...
نوا از بالای پله ها پایین اومد و لباسش هم توی جعبه دستش بود... جعبهرو ازش گرفتم و از زنعمو و یوهان خداحافظی کردیم و از خونه بیرون اومدیم...
نوا رو به آرایشگاه رسوندم و خودم هم رفتم ارایشگاه مردونه...
ویو نوا
جیمین منو رسوند آرایشگاه و خودش رفت وارد اونجا شدم اول یکی اومد و منو به داخل سالن هدایت کرد... یکی از ارایش گرا میخواست موهای منو صاف کنه اما من نزاشتم و گفتم که میخوام موهام فر باشه اونام قبول کردن... اول میکاپم کردن و بهد موهامو پیچیدن... بعد دو نفر کمکم کردن تا لباسم رو بپوشم... به جیمین زنگ زدم وگفت جلوی ارایش گاه با عکاس ها منتظره...
از ارایش گاه بیرون اومدم و جیمین دره ماشین رو برام باز کرد فیلم بردار هم داشت فیلم میگرفت... اونا از طرف پدر بزرگ بودن... رفتیم به تالار عکاسی... چنتا عکس و فیلم گرفتیم که عکاسه گفت
📸:خب لطفا حالا همو ببوسید!
منو و جیمین یه نگاه به هم کردیم من که از تعجب نزدیک بود پس بیوفتم... ولی کاری نمیتونستیم بکنیم چون همه چیو به پدر بزرگ اطلاع میدادن... فیلم برداری شروع شد... جیمین اروم سرشو به صورتم نزدیک میکرد و چشماشو بست منم چشمامو بستم اروم لباشو روی لبام حس کردم... باید بوسه فرانسوی انجام میدادیم... بعد از چند مین سرامون رو کج کردیم و از سمت مخالف میبوسیدیم...
..................
بچه ها اینقدر نوشتم که نمیشه پست کنم ولی بقیه اش رو میزارم ممنون میشم حمایتم کنید❤️💜💙❤️💜💙❤️💜
۱.۰k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.