"بازی"
"بازی"
🕶part:37🕶
روی صندلی های هواپیما نشستن...طولی نکشید که این ۴ تا بچه ای که شوگا با خودش آورد شروع به سر و صدا کردن
کیوکو:گرسنمه
کلودی:منم گرسنمه
میاکو:گمشید ی چیزی بخورید
جیمین:هعی شماهم همیشه ی خدا گرسنتونه
کلودی:دهنتو ببند...الان همینکه چیزی بیاریم مثل خر میشینی میخوری
جیمین:نگران نباش چیزی برام نمیمونه ازونجایی که تو دهن گشادی داری
شوگا:کافیه...الان میگم براتون چیزی بیارن کوفت کنید
همشون باهم گفتن:چشممم
شوگا دستور داد براشون غذایی بیارن...این ۴ تا جوجه هم مثل چی اوفتادن به جون غذا
شوگا سری تاسف بار تکون داد...در طول مسیر کل کل هاشون به گوش میرسد و شوگا برای نشنیدن صداشون هدفون به گوش زد
۴۰ دقیقه بعد رسیدن...
قیافه های سرد خودشونو گرفتن و از هواپیما پیاده شدن
توی فرودگاه با اون تیپ های مشکیشون با غرور راه میرفتن...مردم طوری بهشون نگاه میکردن که گویا ایدل هایی هستن؟
ساکاشونو تحویل گرفتن...
و از فرودگاه خارج شدن...مثل همیشه سوار ون شدن و از همونجا رفتن به جشنی که دعوت شدن
مافیاهای زیادی اونجا بودن...رفتن و روی مبل نشستن
خدمتکارا براشون نوشیدنی اوردن
همینطور جشن حوصله سر برشون میگذشت و شوگا طوری نشسته بود که انگار انتظار اتفاق اوفتادن چیزی رو میکشید
نیم ساعت گذشت که فردی از میان مهمان ها گذشت و با صدای بلند گفت:آگوست دی....مارتین آلبرت رو کشت! و باعث خسارت دیدن تمام مافیا ها از نظر قاچاق مواد مخدر شد!
فردی سیاهپوش که موهای چتریش روی چشاش اوفتادن
شوگا خیلی ریلکس همونطور که سرجای خودش نشسته بود کلتش رو از جیبش درآورد درآورد بدون لحظه ای مکث یا فکر به پیشونی مرد شلیک کرد
شوگا:آخرین بازمانده از خاندان آلبرت...مُرد!
کلی مافیاهای خطرناک اونجا بود که قتل براشون با نفس کشیدن مو نمیزد اما از حرکت یهویی شوگا کاملا تعجب کرده بودن
الان یک جنازه وسط مهمونی روی زمین که از خون پر شده است وجود داره
نه کلودی و نه میاکو و نه جیمین و نه حتی کیوکو چیزی نگفتن و سعی کردن تعجبشونونو توی دلشون دفن کنن
چون میدونن وقتی با شوگا جایی میرن...نباید ریکشنی به کارهایی که انجام میده نشون بدن!
شوگا کلتش رو گذاشت تو جیبش و بلند شد...اون ۴ تا هم از پشت سرش بلند شدن
رفت و کنار جنازه ایستاد و بدون دیدن هییچ احساسی توی چشای شوگا رو به مافیاهای که اونجا بودن کرد و گفت
شوگا:این برادر مارتین آلبرت هستش...برادر بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر!
حالا من چرا هم مارتین و هم کل باندش و هم برادر جاسوسش رو کشتم؟
مارتین نقشه ای چیده بود که هیچکدوم از مافیاهای جهان ازش خیر نداشتن...اون سالها روش کار میکرد و در آخر با الهه ی مرگ مواجه شد...آگوست دی!
🕶part:37🕶
روی صندلی های هواپیما نشستن...طولی نکشید که این ۴ تا بچه ای که شوگا با خودش آورد شروع به سر و صدا کردن
کیوکو:گرسنمه
کلودی:منم گرسنمه
میاکو:گمشید ی چیزی بخورید
جیمین:هعی شماهم همیشه ی خدا گرسنتونه
کلودی:دهنتو ببند...الان همینکه چیزی بیاریم مثل خر میشینی میخوری
جیمین:نگران نباش چیزی برام نمیمونه ازونجایی که تو دهن گشادی داری
شوگا:کافیه...الان میگم براتون چیزی بیارن کوفت کنید
همشون باهم گفتن:چشممم
شوگا دستور داد براشون غذایی بیارن...این ۴ تا جوجه هم مثل چی اوفتادن به جون غذا
شوگا سری تاسف بار تکون داد...در طول مسیر کل کل هاشون به گوش میرسد و شوگا برای نشنیدن صداشون هدفون به گوش زد
۴۰ دقیقه بعد رسیدن...
قیافه های سرد خودشونو گرفتن و از هواپیما پیاده شدن
توی فرودگاه با اون تیپ های مشکیشون با غرور راه میرفتن...مردم طوری بهشون نگاه میکردن که گویا ایدل هایی هستن؟
ساکاشونو تحویل گرفتن...
و از فرودگاه خارج شدن...مثل همیشه سوار ون شدن و از همونجا رفتن به جشنی که دعوت شدن
مافیاهای زیادی اونجا بودن...رفتن و روی مبل نشستن
خدمتکارا براشون نوشیدنی اوردن
همینطور جشن حوصله سر برشون میگذشت و شوگا طوری نشسته بود که انگار انتظار اتفاق اوفتادن چیزی رو میکشید
نیم ساعت گذشت که فردی از میان مهمان ها گذشت و با صدای بلند گفت:آگوست دی....مارتین آلبرت رو کشت! و باعث خسارت دیدن تمام مافیا ها از نظر قاچاق مواد مخدر شد!
فردی سیاهپوش که موهای چتریش روی چشاش اوفتادن
شوگا خیلی ریلکس همونطور که سرجای خودش نشسته بود کلتش رو از جیبش درآورد درآورد بدون لحظه ای مکث یا فکر به پیشونی مرد شلیک کرد
شوگا:آخرین بازمانده از خاندان آلبرت...مُرد!
کلی مافیاهای خطرناک اونجا بود که قتل براشون با نفس کشیدن مو نمیزد اما از حرکت یهویی شوگا کاملا تعجب کرده بودن
الان یک جنازه وسط مهمونی روی زمین که از خون پر شده است وجود داره
نه کلودی و نه میاکو و نه جیمین و نه حتی کیوکو چیزی نگفتن و سعی کردن تعجبشونونو توی دلشون دفن کنن
چون میدونن وقتی با شوگا جایی میرن...نباید ریکشنی به کارهایی که انجام میده نشون بدن!
شوگا کلتش رو گذاشت تو جیبش و بلند شد...اون ۴ تا هم از پشت سرش بلند شدن
رفت و کنار جنازه ایستاد و بدون دیدن هییچ احساسی توی چشای شوگا رو به مافیاهای که اونجا بودن کرد و گفت
شوگا:این برادر مارتین آلبرت هستش...برادر بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر!
حالا من چرا هم مارتین و هم کل باندش و هم برادر جاسوسش رو کشتم؟
مارتین نقشه ای چیده بود که هیچکدوم از مافیاهای جهان ازش خیر نداشتن...اون سالها روش کار میکرد و در آخر با الهه ی مرگ مواجه شد...آگوست دی!
۴.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.