به آیینت قسم حتی قلم هم گیج و لرزان شد

به آیینت قسم حتی قلم هم گیج و لرزان شد

تمام شعر من از شوق تو گیسو پریشان شد

 

نقابی بسته ای بر چهره ات دیوانه ی شاعر

و چشمان خدا پشت نقابت خوب پنهان شد

 

بخند و آسمان چشم شاعر را بباران و 

بدان لبخند تو در این غزل آیینه گردان شد

 

نوشتم آینه ... آیینه یعنی تو نه یعنی من

حضورت معنی آیات سحر آمیز قرآن شد

 

غزل ویرانه شد از رفتنت فالم خبر دارد

چرا که اسم تو تعبیر نقش توی فنجان شد

 

برایت بی گمان من حکم آن دیوار را دارم

که قلب تیر خورده روی آن مفهوم ایمان شد

 

نقاب از چهره ی خود بر نداری ،گفته ام آنشب

که اینجا ماجرای جنگ بین عشق و وجدان شد

 

# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۱)

گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیستباید خودت فهمیده باشی یار...

تفکیک کردی زوج را از فرد، یعنی که-از گرمیِ دستت شدم دلسرد، ی...

جادوی چشم های تو را دختری نداشتجادوی چشم های تو را دیگری ندا...

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفریترس شیرین و مبه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط