روزی که واسم تولد گرفتنو یادم نمیره 😂 روزش شیوا هی داشت
روزی که واسم تولد گرفتنو یادم نمیره 😂 روزش شیوا هی داشت کاغذ پاره میکرد منم میگفتم چرا دارین اینهمه کاغذو پاره میکنن اونام میگفتن ماله تقلبههه 😂 زنگ اول فاطی کادومو دادو همه تبزیک گفتنو بغلم کردنو شعر خوندن وقتی زنگ خونه خورد زهرا منو کشوند دیدم یه کیک تی تاپ گزاشتن روشم سه تا کبریت روشنه😂 😂 زهرا میگف فووووت کن فووووت کن الان خامووو میشههه ، فاطی میگف نهه نههه آرزو کن نمونه قبول شی😂 😂 و من بین این دوتا گیر یودم که یه صدای بومب اومد و همه کاغذایی که شیوا پاره کرده بود ریخت روسرم😂 آرزومو کردمو کبریتارم فوت کردم 😂 بعدم با خط کش کیکو بریدیمو خوردیم شیوا و ملی عم لواشک دادن 😂 اون کاغذ پاره هارم شیوا ریخته یود تو پلاستیک فریزر بعدم بادش کرده بودو سرشو گره زده بود 😂 😂 مثلا بشه بمب 😂 😂 بعد خواننده های کلاسمون شروع کردن به خوندن و رقصنده هام رقصیدن😂 😂 اینو بگم کلاس ما خاننده زیاد داشت بچه ها همه جوره میخوندن قدیمی جدید شاد غمگین عاشقونه حماسی اینور آبی اونور آبی رپ پاپ سنتی😂 😂 همه جورههه وای فاطمه میگف نامه جااااویده وطن بعد مهدیه میگف ده ره رم باز فاطمه میگف صبح امییید وطن مهدیه میگف ده ره رم 😂 😂 😂 یه بار از اداره اومده بودن بازدیده نمایشگاه هنرمون ماعم محکم میزدیم رو میزا بعدم میرقصیدم و میخوندیم اینقد صدامون بلند بوده که از طبقه سوم به طبقه اول رسیده😂 😂 کلا بچه های شادی بودیم هفته ای دوبارم ناظممون میومد نصیحت میکرد و میرفت ماهی یه بارم توکیفامونو میگشتن البته بگم فقد کلاس ما اینجوری بود کلا اسم لاله ۶ بد در رفته بود😂 😂 وای سه روز قبل امتحانام مدرسرو تعطیل کردیم شیوا و ملی و فاطی اومدن خونمون 😂 مامان بابام رفته بودن مشهد خونه خالی بود 😂 از ساعت ۸ صبح تا ۵ بعدظهر ، اینقد خوش گذشت غذا درست کردیمو شیطونی کردیم😂 این سومین پستمه که برا خاطراتم گذاشتم خیلی چیزا رو جا انداختمو خیلی چیزارم به خاطر زیاد بودنشون نشد که بگم در همین حد بگم که امسال عالی بود و حالا ما هممون از هم جدا شدیم :) و دلم میخاد الان بزنم زیر گریه
۱.۸k
۰۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.