((پیتر ... پیتر ... ))چهار کودک در حالی که از میان لایه ی
((پیتر ... پیتر ... ))چهار کودک در حالی که از میان لایه ی حباب گونه ای که آن ها را پوشانده بود نامپیتر را صدا می زدند به طرفم می آمدند . چشمان بی روح آن ها که پلک نمی زدند ودست هایشان را که برای گرفتنم دراز شده بود می دیدم .می خواستند مرا بگیرند . آن دست های پوشیده از مایع لزج و انگشتان استخوانی بهطرف من دراز شده بودند .(( پیتر ... پیتر ... ))پشت سر آن ها ، پیتر بی حرکت ایستاده بود ؛ درست مثل این که در همان جا یخ زدهباشد. چشممان تیره اش از پشت عینکش می درخشیدند و لی غمگین و وحشت زدهبودند .چراغ قوهرا رها کردم . روی پای لختم فرود آمد و دردی شدید حس کردم . سپس باصدای خشکی روی زمین افتاد و شعاع نور آن دیوانه وار روی دیوار ها به چرخش درآمد .جیغ دیگری کشیدم و رویم را برگرداندم . چراغ قوه را با عجله از روی زمین برداشتمو شروع به دویدن کردم .نفهمیدم چگونه ، ولی لحظاتی بعد ، خود را در بالای پله ها یافتم .صدای وهم انگیز آن ها هنوز توی گوشم بود : (( پیتر ... پیتر ... ))دست هایشان را که برای گرفتنم دراز ده بودند و چشم های مرده وبی روحشان را درنظر آوردم ؛ چشمانی که در پشت آن لایه ی لزج حکایت از همه چیز داشت جز حیات .در حالی که قلبم به شدت می تپید وارد اتاق پذیرایی شدم . در را محکم به هم زدم وشانه ی خود را به آن تکیه دادم .و گوش دادم ؛ به صدای نفس های پر سر و صدای خودم و تپش های دیوانه وار قلبم .و سپس در حال دویدن در اتاق پذیرایی کم نور بودم . به سمت پله ها ... و به سرعتاز پله ها بالا رفتم . پهلویم درد می کرد . با هر نفسی که می کشیدم احساس میکردم ریه هایم نزدیک است منفجر شوند .به اتاقم رفتم ، و به تخت خوابم . به سکوت و تاریکی امن تخت خوابم پناه بردم .امن ؟توی تخت خواب نشستم ، در حالی که هنوز می لرزیدم . چنان سخت می لرزیدم کهصدای به هم خوردن دندان هایم را می شنیدم .با صدای بلند به خود گفتم : (( این فقط یک رویا بود ... )) صدایم نیز می لرزید : ((دانیل ، تو حالا در تخت خواب خودت در امان هستی ... توهرگز به زیرزمین نرفتی ...این فقط یک رویا بود ؛ بله باید رویا می بوده ... ))دو دستی شانه های خود را چسبیده و به شعاع خاکستری نوری که از پنجره اتاقخواب به درون می تابید خیره ده بودم .همه اش یک رویا بود ...البته ... حتما باید خواب دیده باشم .در حالی که شانه هایم را در بغل گرفته بودم ایستادم . تصمیم گرفته بودم که بهخودم ثابت کنم که همه این ها را در خواب دیده ام . من می توانم ثابت کنم کهخواب دیدم . به اتاق پیتر خواهم رفت و او را آسوده و راحت ، خوابیده در بسترشخواهم یافت ؛ خوابی آرام در تخت خواب خودش ... پیتر ، خوابیده در امنیت و آرامشبسترش و نه در زیر زمین همراه آن مخلوقات کابوس گونه ای که دیدم .آکنده از ترسی که ناگه سراپایم را گرفت درنگ کردم . چه خواهد شد اگر پیتر دراتاقش خواب نباشد ؟اگر او همراه آن کودکان پوشیده از لایه ی لزج در زیرزمین باشد چه ؟ در آن صورت چهباید می کردم ؟چه می توانستم بکنم ؟نفس عمیقی کشیدم و با کف دستم روی سینه ام فشار دادم ، چنان که گویی سعیداشتم تپش دیوانه وار قلبم را بگیرم .سپس یک گام لرزان به سمت راه رو برداشتم پاهایم لمس و ضعیف بودند . از شدتترس منگ شده بودم . وقتی با گام های آرام و لرزان در طول راه روی طولانی به سمتاتاق پیتر می رفتم ، احساس کردم کف راه رو یک وری شده و به این طرف و آن طرفموج بر می دارد .پشت در اتاقش ایستادم .در دل دعا خواندم .(( پیتر ، لطفا توی اتاقت باش ! خواهش می کنم ! ))دستگیره را چرخاندم و در را هل دادم تا باز شد . کلید لامپ سقف را زدم .و همراه با روشن شدن چراغ پلک زدم و به بسترش خیره شدم .خالی .پیتر توی تخت خوابش نبود .فصل دوازدهموحشت زده و در حالی که سراپا می لرزید مبه رختخواب به هم ریخته و تخت خالیزل زدم بودم.صدای نفس عمیقی را شنیدم.نگاهم را بالا آوردم و به پنجره چشم دوختم.پیتر روی لبهی پنجره اش نشسته بود.یک دسته موی قرمز روی یک چشمش را پوشانده بود.عینکشبه چشمش نبود.یک پاچه ی پیژامه اش تا بالای زانویش لوله شده بود.پرسید:((تو اینجا چه کار داری؟))از شدت خوشحالی تقریبا فریاد زدم:((پیتر!تو اینجایی!)) و تقریبا به طرفش شیرجهرفتم و سعی کردم او را با بازوان خود بپوشانم.ولی او جاخالی داد و از میان بازوانمبیرون آمد.در حالی که با دست مویش را از روی چشمش کنار می زد دوباره پرسید:((برای چیاومدی اینجا؟))((من...من...))نمی دانستم این سوال را چگونه پاسخ دهم.((...می خواستم مطمئنبشم که تو حالت خوبه.چرا تو تختت نیستی؟))شانه بالا انداخت و گفت:((خوابم نمی برد.))صورتش را بر انداز کردم و با اندکی تردید پرسیدم:((و تو فقط داشتی از پنجره بیرونرو نگاه می کردی؟))با اشاره ی سر جواب داد.وبا کلماتی شمرده پرسیدم:((و تو به زیر زمین نزفته بودی
۸۷.۲k
۲۴ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.