هت وارث

هـ؋ـت وارث🍷
Part31
بیخیال دیدنشون شدم و سمت اتاقم رفتم .خسته بودم
از درس خوندن؟
کاری کرده بودم ؟
نه هیچکدوم !از خاطرات و دردام خسته بودم .به بیرون نگاه کردم بارون میبارید .زیبایی بارون توی هر لحظه زیبا بود !پنجره رو باز کردم و به صدای بارون و قطراتش که روی برگ های درخت ها میخورد گوش دادم .خدا چقدر زیبا آفریده بود دنیایی که درونش بودیم ...سکوت و صدای بارون ،نسیم خنکی که روی صورتم میخورد و باعث لرز بدنم میشد !
"صبح "
روی تخت وولی خوردم و روی تخت نشستم .نگاهی به آینه ی میزم انداختم ،موهام شبی جنگ های آمازون شده بود.خنده دار شده بودم .سمت دستشویی رفتم ،دست صورتم رو شستم و مسواک زدم و بیرون اومدم .موهام رو شونه کردم و لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و پایین رفتم .آریا پشت میز نشسته بود و مشغول خوردن صبحونه بود ،پیرهن نفتی تنش بود که چند دکمه ی اولش باز بود و با یه شلوار مشکی پارچه ی .سلامی کردم و پشت میز نشستم .
خدای من رگ های دستاش رو نگا ،چقدر جذاب بود ؛بیخیال دید زدنش شدم .
"آریا "
امروز هر طور شده بود باید به اون مدرسه میرفتم .حتی اگه زره ی هم میتونستم اطلاعات به دست میاوردم کافی بود ،از جام بلند شدم که همزمان با من ا/ت هم بلند شد .دنبال یه راهی بودم پس بهترین فرصت همینه :
آریا:خانم کوچولو امروز من میرسونمت !
چشماش لحظه ی گرد شد و بعد به حالت اصلی برگشت و سری تکون داد و سمت در خروجی راه افتاد ..
ادامه دارد
پارت بعد عکس آریا رو براتون میذارم 😁🎀
دیدگاه ها (۰)

هـ؋ـت وارث🍷Part30حس خوبی نسبت به اینکه الان با یه گودزیلا تو...

هـ؋ـت وارث🍷Part28کار با اسلحه رو بهت یاد میدم ؛گوشی همه چیز ...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

مآفیآی قرمز من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط