پارت ۶
پارت ۶
کاکوچو: خلاصه یچیزی بخر که از دلش در. بیاری
ایزانا : وایسا حتی اونا رو هم شنیدیییییی؟
کاکوچو : آره ( با قیافه خنثی )
ایزانا : حالا چی بخرمممممم
کاکوچو: گردنبند یا انگشتر
ایزانا:نه خوشش نمیاد یعنی خوشش میاد ولی دوست ندارم کسی زیاد براش خرج کنه یکم بیشتر فکر کن
کاکوچو :خودتم مغزتو بکار بنداز
ایزانا:با پادشاهت درست حرف بزن آبله
کاکوچو : باشه
ایزانا : درد😑💔
کاکوچو :حالا برو آماده شو بعد بیا با من بحث کن
ایزانا: باشه 😐💔(اخی بچه افسردگی گرفت😂)
ایرانا رفت لباس پوشید و کاکوچو هم دم در منتظرش بود تا برن خرید برای آیومی (عکس لباس ایزانا اسلاید دوم و کاکوچو سوم )
کاکوچو :بریممم دیگه مگه میخوای بری دامادی
ایرانا : اولن ایشالا دومم ببند دهنتو سدومم با پادشاهت درست حرف بزن
کاکوچو:🗿
ایزانا : بریم ، اه ببین دیر آماده شدی پیرامون شد زود باش بیااا
کاکوچو :🗿💔(افسردگی به تمام معنا )
سوار ماشین شدم و راه افتادن رسیدن پاساژ ،ایزانا شروع کرد به دیدن دکور های مغازه ها و فکر کردم برای این که ببینه چی بخره
کاکوچو : چی موخای بگیری ؟
ایزانا : نمیدونم
کاکوچو:وایسا فکر کنم
ایرانا : زود فکر کنن
کاکوچو : فهمیدم دنبالم بیا
ایزانا : چی بگو ؟
کاکوچو: حالا دنبالم بیا بعد میفهمی
ایزانا : هوف باشه
کاکوچو داشت دنبال مغازه ای میگشت که چیزی که میخواد رو داشته باشه چشمش به مغازه ای با تم نسکافه افتاد و ایزانا رو با خودش به داخل مغازه کشید
ایزانا : کجا میری؟
کاکوچو : میفهمی
ایزانا گوشیش زنگ خورد
ایزانا : ران باید جواب بدم
کاکوچو : باشه من ترتیبش رو میدم
کاکوچو یه سبد برداشت و رفت سمت کتابا و کتاب مورد علاقه ایرانا رو برداشت : سم هستم بفرمایید
داخل سبد گذاشت و یک کتاب دیگه هم برداشت :به امید دلبستن
رفت سمت مانگا دوتا مانگا برداشت یکیش :دفترچه مرگ
و اون یکی:فرزند آب و هوا
هردو رو داخل سبد گذاشت
___________
پایان پارت
کاکوچو: خلاصه یچیزی بخر که از دلش در. بیاری
ایزانا : وایسا حتی اونا رو هم شنیدیییییی؟
کاکوچو : آره ( با قیافه خنثی )
ایزانا : حالا چی بخرمممممم
کاکوچو: گردنبند یا انگشتر
ایزانا:نه خوشش نمیاد یعنی خوشش میاد ولی دوست ندارم کسی زیاد براش خرج کنه یکم بیشتر فکر کن
کاکوچو :خودتم مغزتو بکار بنداز
ایزانا:با پادشاهت درست حرف بزن آبله
کاکوچو : باشه
ایزانا : درد😑💔
کاکوچو :حالا برو آماده شو بعد بیا با من بحث کن
ایزانا: باشه 😐💔(اخی بچه افسردگی گرفت😂)
ایرانا رفت لباس پوشید و کاکوچو هم دم در منتظرش بود تا برن خرید برای آیومی (عکس لباس ایزانا اسلاید دوم و کاکوچو سوم )
کاکوچو :بریممم دیگه مگه میخوای بری دامادی
ایرانا : اولن ایشالا دومم ببند دهنتو سدومم با پادشاهت درست حرف بزن
کاکوچو:🗿
ایزانا : بریم ، اه ببین دیر آماده شدی پیرامون شد زود باش بیااا
کاکوچو :🗿💔(افسردگی به تمام معنا )
سوار ماشین شدم و راه افتادن رسیدن پاساژ ،ایزانا شروع کرد به دیدن دکور های مغازه ها و فکر کردم برای این که ببینه چی بخره
کاکوچو : چی موخای بگیری ؟
ایزانا : نمیدونم
کاکوچو:وایسا فکر کنم
ایرانا : زود فکر کنن
کاکوچو : فهمیدم دنبالم بیا
ایزانا : چی بگو ؟
کاکوچو: حالا دنبالم بیا بعد میفهمی
ایزانا : هوف باشه
کاکوچو داشت دنبال مغازه ای میگشت که چیزی که میخواد رو داشته باشه چشمش به مغازه ای با تم نسکافه افتاد و ایزانا رو با خودش به داخل مغازه کشید
ایزانا : کجا میری؟
کاکوچو : میفهمی
ایزانا گوشیش زنگ خورد
ایزانا : ران باید جواب بدم
کاکوچو : باشه من ترتیبش رو میدم
کاکوچو یه سبد برداشت و رفت سمت کتابا و کتاب مورد علاقه ایرانا رو برداشت : سم هستم بفرمایید
داخل سبد گذاشت و یک کتاب دیگه هم برداشت :به امید دلبستن
رفت سمت مانگا دوتا مانگا برداشت یکیش :دفترچه مرگ
و اون یکی:فرزند آب و هوا
هردو رو داخل سبد گذاشت
___________
پایان پارت
۳.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.