پارت ۵
پارت ۵
ایزانا خیلی نگرانه آیومی بود میترسید آیومی رو از دست بده البته ایزانا فقط میخواستم از اون دختره انتقام بگیره برای همین باهاش در ارتباط بود و آیومی در جریان نبود
ویو ایزانا
لعنتی دیر بیدار شدممممم
وایسا ببینم آیومی همیشه زنگ میزد و بیدارم میکرد چرا امروز
مطمعنم که دیگه جدی جدی از دستم ناراحته
ایزانا : جواب بده
آیومی : سلام
ایزانا : سلام خوبی
آیومی:آره ممنون توخوبی
ایزانا : چیزی شده ؟
آیومی : نه اصلا
ایزانا : اگه چیزی شده بگو نمیخوام....(قطع کرد حرفشو)
آیومی:مهم نیست
ایزانا :شب زنگ بزن کاره مهم دارم
آیومی:باشه اگه یادم مونده
ایزانا:یادت موند؟
آیومی:آره
ایزانا : خیلی خب مراقب خودت باش بیبی کوچولو
آیومی:باشه بای (گوشیو قطع کرد)
ایزانا:عاااااامممم
گفتم ناراحته چیکار کنممممم
باید از کاکوچو کمک بگیرم آره ولی اگه کاکوچو بفهمه ریسش عاشقه چییییی
لعنتی
بزار برم آماده شم برم براش کادو بخرم پست کنم آره ایده خوبیه
کاکوچو : فقط رنگ خورد علاقش کادو کن و ببین چی خوشحالش میکنه
ویو نویسنده
کاکوچو درحالی که داشت کتاب میخوند توی چهار چوب در وایساده بود
ایزانا:زهرررر ماررررر
کاکوچو :مگه چی گفتم ؟
ایزانا :از کی اینجایی ؟
کاکوچو : از وقتی نمیخواستی بفهمم عاشق شدی (بله🗿)
ایزانا : خیلی ممنون ( با قیافه پوکر )
________
پایان پارت
ایزانا خیلی نگرانه آیومی بود میترسید آیومی رو از دست بده البته ایزانا فقط میخواستم از اون دختره انتقام بگیره برای همین باهاش در ارتباط بود و آیومی در جریان نبود
ویو ایزانا
لعنتی دیر بیدار شدممممم
وایسا ببینم آیومی همیشه زنگ میزد و بیدارم میکرد چرا امروز
مطمعنم که دیگه جدی جدی از دستم ناراحته
ایزانا : جواب بده
آیومی : سلام
ایزانا : سلام خوبی
آیومی:آره ممنون توخوبی
ایزانا : چیزی شده ؟
آیومی : نه اصلا
ایزانا : اگه چیزی شده بگو نمیخوام....(قطع کرد حرفشو)
آیومی:مهم نیست
ایزانا :شب زنگ بزن کاره مهم دارم
آیومی:باشه اگه یادم مونده
ایزانا:یادت موند؟
آیومی:آره
ایزانا : خیلی خب مراقب خودت باش بیبی کوچولو
آیومی:باشه بای (گوشیو قطع کرد)
ایزانا:عاااااامممم
گفتم ناراحته چیکار کنممممم
باید از کاکوچو کمک بگیرم آره ولی اگه کاکوچو بفهمه ریسش عاشقه چییییی
لعنتی
بزار برم آماده شم برم براش کادو بخرم پست کنم آره ایده خوبیه
کاکوچو : فقط رنگ خورد علاقش کادو کن و ببین چی خوشحالش میکنه
ویو نویسنده
کاکوچو درحالی که داشت کتاب میخوند توی چهار چوب در وایساده بود
ایزانا:زهرررر ماررررر
کاکوچو :مگه چی گفتم ؟
ایزانا :از کی اینجایی ؟
کاکوچو : از وقتی نمیخواستی بفهمم عاشق شدی (بله🗿)
ایزانا : خیلی ممنون ( با قیافه پوکر )
________
پایان پارت
۱.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.