vimin
Part 23🖤
وقتی بهوش اومدم تو اتاقم بودم..
ویو جیمین:
یه ربع بعد از این که بهوش اومدم
یکی همینجوری در اتاقم رو باز کرد اومد تو...
همون نگهبانی بود که منو پیش افضل عوضی برد..
و به جیمین گفت..
«خودتو آماده کن فردا شب موعوده...
_
پرش زمانی به فردا صبح..
جیمین از خواب بلند میشه..
امروز روزیه که شب قراره جیمین و بقیه برده هارو به نمایش بزارن
و بخاطر اوضاع دربوداغونی که داشت دیگه بیشتر از این نتونست با هاشون مقتبله کنه برای همین داره با این قضیه و اتفاقی که براش افتاده کنار میاد....
ویو جیمین:داشتم به امشب فک میکردم که در اتاق باز شد و بدون اینکه چیزی بگن یه پاکت بزرگ رو انداختن تو اتاق...
لباسایی بود که امشب باید بپوشم..
نویسنده:
یه دو سه ساعت بعد میان همه برده هارو گروه گروه و زوری بر میدارن و میبرن حموم...
به فکر یه سری از برده های امگاهایی که توی دوران هیت بودن و حال خوبی نداشتن نبودن.. و زور زوری اونارو به این و رو اونور میبردن..و از اونور سلامتیه بدنشونو چک میکردن و بعد همشونو میفرستادن توی اتاق تا لباس بپوشن
وقتی وارد اتاق میشن جیمین به لباسی که باید میپوشید نگاه میکرد..
یه لباس خیلی باز و س*ک*ش*ی...
ویو جیمین..:
این تنها راهمه ...
البته درسته تا الان از هر روشی که خواستم استفاده کنم فقط گند زدم..
و تنها راه باقی مونده همینه..
فقط کافیه به یدونه از چشم این مافیاها بیام و منو با خودشون ببرن..
اونوقت میتونم در اولین فرصت از اونجا فرار کنم.وبرگردم پیش جونکوک و ا/ت...
وقتی به فکر جونکوک و ا/ت بهترین دوستاش افتاد یه بغضی ته گلوشو گرفت..
ولی در حدی نبود که اشکاش جاری شن..
خلاصه جیمین یکم چص ناله میکنه و لباسارو میپوشه...
جیمین بدن ورزیده و س*ک*س*ی داشت که با پوشیدن اون لباس بیشتر توی چشم میرفت ولی از بس کتک خورده بود تمام پهلو های کبود بود...
یکم بعد نگهبانا وارد اتاق میشن و اونارو
سوار یه قایق تویوبی میکنن و به سمت یه کشتی بزرگ که یکم اونور تر بود و بنا به دلایلی از حرکت ایستاده بود میبرن..
همه برده هارو سوار میکنن و توی یه اتاق همرو نگهداری میکنن تا دستور داده بشه که وارد مهمونی شن..
چند ساعتی گذشت که صدای دعوایی میشنون..
چند نفر داشتن با صدای بلند و عصبی باهم دعوا میکردن..
جیمین سعی میکنه که به صداها گوش بده و بفهمه چی به چیه..
که میبینه صدای افضل میاد و انگار داره یکیو معرفی میکنه...
ویو جیمین:
داشتم با دقت گوش میدادم
$ایشون کیم تهیونگ پسر آقای کیم و رییس باند بلک سوان...
_کیم تهیونگ...؟
اسمش اشناس.. ولی نمیدونم کجا شنیدمش..
(از اونجایی که مدت زیادی میگذره که جیمین و ته همو دیدن و چند ساعت همو بیشتر ندین...اسم همدیگرو فراموش کرده بودن...)
_طوری که افضل اونو معرفی کرد.. به نظر میاد مافیای بزرگ و کله گنده ای باشه..
شاید اگر به چشم اون خوب بیام بتونم راه نجات خودمو پیدا کنم..
ولی از جایی که قیافشو نمیشناسم فقط میتونستم دعا کنم کسی که منو انتخاب میکنه اون باشه..
_باید تا جایی که میتونم خودمو به بهترین نحو ممکن نمایش بدم... تا نظر هرکی که کیم تهیونگ باشه رو جلب کنم..
بلاخره صدای افضل میاد که داد میزنه میگه برده هارو بیارین...
یه در به روی یه اتاق نورانی باز میشه...
و تند تند برداهارو از پرده به بیرون هل میدن ..
جیمین میبینه نفر آخر خودشه...
و برای اینکه خودشو خوب جلوه بده.. نذاشت نگهبانان هلش بدن و خودش آروم پرده رو کنار میزنه و وارد میشه..
سرشو بالا میگیره و از تجملات روبروش شکه میشه..
که ناگهان....!!
بمونین تو خماری تا پارت بعد و بنویسم...☺️
continues ✌️
لایک و کامنت نذاری از پارت بعد خبری نیست ...
وقتی بهوش اومدم تو اتاقم بودم..
ویو جیمین:
یه ربع بعد از این که بهوش اومدم
یکی همینجوری در اتاقم رو باز کرد اومد تو...
همون نگهبانی بود که منو پیش افضل عوضی برد..
و به جیمین گفت..
«خودتو آماده کن فردا شب موعوده...
_
پرش زمانی به فردا صبح..
جیمین از خواب بلند میشه..
امروز روزیه که شب قراره جیمین و بقیه برده هارو به نمایش بزارن
و بخاطر اوضاع دربوداغونی که داشت دیگه بیشتر از این نتونست با هاشون مقتبله کنه برای همین داره با این قضیه و اتفاقی که براش افتاده کنار میاد....
ویو جیمین:داشتم به امشب فک میکردم که در اتاق باز شد و بدون اینکه چیزی بگن یه پاکت بزرگ رو انداختن تو اتاق...
لباسایی بود که امشب باید بپوشم..
نویسنده:
یه دو سه ساعت بعد میان همه برده هارو گروه گروه و زوری بر میدارن و میبرن حموم...
به فکر یه سری از برده های امگاهایی که توی دوران هیت بودن و حال خوبی نداشتن نبودن.. و زور زوری اونارو به این و رو اونور میبردن..و از اونور سلامتیه بدنشونو چک میکردن و بعد همشونو میفرستادن توی اتاق تا لباس بپوشن
وقتی وارد اتاق میشن جیمین به لباسی که باید میپوشید نگاه میکرد..
یه لباس خیلی باز و س*ک*ش*ی...
ویو جیمین..:
این تنها راهمه ...
البته درسته تا الان از هر روشی که خواستم استفاده کنم فقط گند زدم..
و تنها راه باقی مونده همینه..
فقط کافیه به یدونه از چشم این مافیاها بیام و منو با خودشون ببرن..
اونوقت میتونم در اولین فرصت از اونجا فرار کنم.وبرگردم پیش جونکوک و ا/ت...
وقتی به فکر جونکوک و ا/ت بهترین دوستاش افتاد یه بغضی ته گلوشو گرفت..
ولی در حدی نبود که اشکاش جاری شن..
خلاصه جیمین یکم چص ناله میکنه و لباسارو میپوشه...
جیمین بدن ورزیده و س*ک*س*ی داشت که با پوشیدن اون لباس بیشتر توی چشم میرفت ولی از بس کتک خورده بود تمام پهلو های کبود بود...
یکم بعد نگهبانا وارد اتاق میشن و اونارو
سوار یه قایق تویوبی میکنن و به سمت یه کشتی بزرگ که یکم اونور تر بود و بنا به دلایلی از حرکت ایستاده بود میبرن..
همه برده هارو سوار میکنن و توی یه اتاق همرو نگهداری میکنن تا دستور داده بشه که وارد مهمونی شن..
چند ساعتی گذشت که صدای دعوایی میشنون..
چند نفر داشتن با صدای بلند و عصبی باهم دعوا میکردن..
جیمین سعی میکنه که به صداها گوش بده و بفهمه چی به چیه..
که میبینه صدای افضل میاد و انگار داره یکیو معرفی میکنه...
ویو جیمین:
داشتم با دقت گوش میدادم
$ایشون کیم تهیونگ پسر آقای کیم و رییس باند بلک سوان...
_کیم تهیونگ...؟
اسمش اشناس.. ولی نمیدونم کجا شنیدمش..
(از اونجایی که مدت زیادی میگذره که جیمین و ته همو دیدن و چند ساعت همو بیشتر ندین...اسم همدیگرو فراموش کرده بودن...)
_طوری که افضل اونو معرفی کرد.. به نظر میاد مافیای بزرگ و کله گنده ای باشه..
شاید اگر به چشم اون خوب بیام بتونم راه نجات خودمو پیدا کنم..
ولی از جایی که قیافشو نمیشناسم فقط میتونستم دعا کنم کسی که منو انتخاب میکنه اون باشه..
_باید تا جایی که میتونم خودمو به بهترین نحو ممکن نمایش بدم... تا نظر هرکی که کیم تهیونگ باشه رو جلب کنم..
بلاخره صدای افضل میاد که داد میزنه میگه برده هارو بیارین...
یه در به روی یه اتاق نورانی باز میشه...
و تند تند برداهارو از پرده به بیرون هل میدن ..
جیمین میبینه نفر آخر خودشه...
و برای اینکه خودشو خوب جلوه بده.. نذاشت نگهبانان هلش بدن و خودش آروم پرده رو کنار میزنه و وارد میشه..
سرشو بالا میگیره و از تجملات روبروش شکه میشه..
که ناگهان....!!
بمونین تو خماری تا پارت بعد و بنویسم...☺️
continues ✌️
لایک و کامنت نذاری از پارت بعد خبری نیست ...
۱۳.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.