vimin
Part 25🖤
خلاصه جیمین به تهیونگ فروخته میشه...
توضیح این پارت:توی پارتای قبل تهیونگ بایه یارو دعواش میشه...بعد افضل میاد جداشون میکنه...
ولی اون یارو هنوز از تهیونگ کینه داره و چشمشم روی جیمین مونده بود..
پس تصمیم میگیره دنبال یه فرصت بگرده تا جیمینو ازش بدزده..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
فلش بک به جونکوک و ا/ت ..
ویو جونکوک: خیلی نگران جیمین بودم...
گفت میرم برمیگردم..ولی دوماهه خبری ازش نداریم...
∆حق....
÷عهه ا/ت چیشده؟!
∆جونکوکاااااا...
ویو جانکوک: توی این چند وقت که پیش ا/ت بودم... اولین بار بود داشتم گریشو میدیدم... از ته دل زار میزد...
÷چیشده؟ باهام صحبت کن.. گریه مشکلیو حل نمیکنه...
∆دلم برا جیمین تنگ شده... نمیدونم کجاست غذا چی میخوره.. اصلا پیش کیه..
(گرش اوج گرفت..)
ویو جانکوک:نتونستم گریشو تحمل کنم و رفتم نشستم پیشش و سرشو تو سینم گذاشتم و بغلش کردم...
چند بار موها طلاییشو نوازش کرم و بهش گفتم آروم باش..
سرشو از سینم بیرون آورد و دوباره شروع کرد به زار زدن...
∆حق ..حق...
÷ا/ت ببین چند بار دارم بهت میگم آروم باش...(با داد)
گریش بیشتر شد...
∆مگه دست منه؟!
از دوماه پیش هی رو هم جمع شد... به جای اینکه سرم داد بزنی باهام همدردی کن...
تو هیچ وقت به من اهمیت نمیدی...
و مدام به جیمی اهمیت میدادی...
......
ویو جونکوک: داشت همینجوری چرت و پرت میگفت... نمیدونست چقدر دوسش دارم.... منم عصبی شدم و برای اینکه صداشو خفه کنم....
continues ✌️
لایک کامنت برای پارت بعدی...
☺️❤️
خلاصه جیمین به تهیونگ فروخته میشه...
توضیح این پارت:توی پارتای قبل تهیونگ بایه یارو دعواش میشه...بعد افضل میاد جداشون میکنه...
ولی اون یارو هنوز از تهیونگ کینه داره و چشمشم روی جیمین مونده بود..
پس تصمیم میگیره دنبال یه فرصت بگرده تا جیمینو ازش بدزده..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
فلش بک به جونکوک و ا/ت ..
ویو جونکوک: خیلی نگران جیمین بودم...
گفت میرم برمیگردم..ولی دوماهه خبری ازش نداریم...
∆حق....
÷عهه ا/ت چیشده؟!
∆جونکوکاااااا...
ویو جانکوک: توی این چند وقت که پیش ا/ت بودم... اولین بار بود داشتم گریشو میدیدم... از ته دل زار میزد...
÷چیشده؟ باهام صحبت کن.. گریه مشکلیو حل نمیکنه...
∆دلم برا جیمین تنگ شده... نمیدونم کجاست غذا چی میخوره.. اصلا پیش کیه..
(گرش اوج گرفت..)
ویو جانکوک:نتونستم گریشو تحمل کنم و رفتم نشستم پیشش و سرشو تو سینم گذاشتم و بغلش کردم...
چند بار موها طلاییشو نوازش کرم و بهش گفتم آروم باش..
سرشو از سینم بیرون آورد و دوباره شروع کرد به زار زدن...
∆حق ..حق...
÷ا/ت ببین چند بار دارم بهت میگم آروم باش...(با داد)
گریش بیشتر شد...
∆مگه دست منه؟!
از دوماه پیش هی رو هم جمع شد... به جای اینکه سرم داد بزنی باهام همدردی کن...
تو هیچ وقت به من اهمیت نمیدی...
و مدام به جیمی اهمیت میدادی...
......
ویو جونکوک: داشت همینجوری چرت و پرت میگفت... نمیدونست چقدر دوسش دارم.... منم عصبی شدم و برای اینکه صداشو خفه کنم....
continues ✌️
لایک کامنت برای پارت بعدی...
☺️❤️
۵.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.