Vimin
Part 22🖤
فلش بک به زمانی که جیمین بی هوش شد:
ویو جیمین: چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاق با درو دیوار سفید قرار دارم که یه تخت ساده فلزی اونجاست و یه پنجره میله ای کوچیک بالاشه..
جیمین یکم وضعیت خودشو تحلیل کرد تا بتونه شرایطشو بسنجه....و بفهمه کجاس
ویو جیمین:بعد از چند دقیقه بلاخره تونستم هوشیاری کامل خودمو بدست بیارم و بفهمم که آخرین بار کجا بودم و چه اتفاقی برام افتاده...
محکم به در کوبیدم... و گفتم
_هی عوضیا.. با من چیکار کردین؟!
اون یاروی عرب با من چیکار کرد...
همینجوری داشت به در میکوبید که یهو یکی درو باز کرد...
It continues✌️
هار هار... شوخی کردم..
بیا پایین😂
یه نگهبان درو باز کرد و بهش گفت..
«هوی .. چه مرگته چقدر دادم بیداد میکنی؟!
_من کجام چه بلایی سرم اومده..
«هرجا که هستی و هر بلایی سر اومده به خواسته خودته...
جیمین با شنیدن این حرف به یاد غلطی که مرده بود افتاد..
نگهبان درو میبنده میره..
و یه ربع بعد برمیگرده و
«دنبالم بیا(خطاب به جیمین)
نگهبان چشمای جیمینو میبنده تا جیمین نتونه مسیرو شناسایی کنه..
همینجوری که چشم بسته راه میرفت بعد از پنج دقیقه نگهبان ایستاد و چشمای جیمینو باز کرد..
ویو جیمین:با دیدن دوباره قیافه کریهش داشتم بالا میاوردم...
_عوضی..ک*ص*ک*ش با من چی کار کردی؟!
چه بلایی سرم اوردی؟!
$فک کردی من احمقم که از یه امگای قانون شکن و بی اصالت استفاده کنم
معلومه منو نمیشناسی؟!
میفروشمت پول در میارم..
من افضلالدین سلمانی هستم.. مافیای قاچاق برده... نویسنده(وار جر افضل سلمانی از کجام دروردم؟!)
$حالا خودتو برای زندگی جدید آماده کن..
_عوضی ، میکشمت ، برو به جهنم..
ویو جیمین: خواستم به سمتش حمله ور شم.. تا یه مشت به صورتش بزنم..
ولی دوباره توسط بادیگارداش ضربه خوردم و بیهوش شدم..
__
ویو جیمین:وقتی به هوش اومدم تو اتاقم بودم...
اره دیگه خلاصه..
جیمین بچم یکماه دست این عوضیه وتوی یه ساختمون بزرگ قرار داره که غیر از خودش به سری امگا دیگه هم هستن..
پوشش و غذای درستی نداره و به عنوان غذا بهش سوپ جلبک و برنج شفته میدادمو زندگیش مثل یه بردس...
continues✌️
اگه لایک و کامنت بزارین فردا صبح دوتا پارت جدید براتون میزارم....😔❤️
البته بعدش یه بنده خدا پارم میکنه...
لایک کامنت یادتون نره هاااا
فلش بک به زمانی که جیمین بی هوش شد:
ویو جیمین: چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاق با درو دیوار سفید قرار دارم که یه تخت ساده فلزی اونجاست و یه پنجره میله ای کوچیک بالاشه..
جیمین یکم وضعیت خودشو تحلیل کرد تا بتونه شرایطشو بسنجه....و بفهمه کجاس
ویو جیمین:بعد از چند دقیقه بلاخره تونستم هوشیاری کامل خودمو بدست بیارم و بفهمم که آخرین بار کجا بودم و چه اتفاقی برام افتاده...
محکم به در کوبیدم... و گفتم
_هی عوضیا.. با من چیکار کردین؟!
اون یاروی عرب با من چیکار کرد...
همینجوری داشت به در میکوبید که یهو یکی درو باز کرد...
It continues✌️
هار هار... شوخی کردم..
بیا پایین😂
یه نگهبان درو باز کرد و بهش گفت..
«هوی .. چه مرگته چقدر دادم بیداد میکنی؟!
_من کجام چه بلایی سرم اومده..
«هرجا که هستی و هر بلایی سر اومده به خواسته خودته...
جیمین با شنیدن این حرف به یاد غلطی که مرده بود افتاد..
نگهبان درو میبنده میره..
و یه ربع بعد برمیگرده و
«دنبالم بیا(خطاب به جیمین)
نگهبان چشمای جیمینو میبنده تا جیمین نتونه مسیرو شناسایی کنه..
همینجوری که چشم بسته راه میرفت بعد از پنج دقیقه نگهبان ایستاد و چشمای جیمینو باز کرد..
ویو جیمین:با دیدن دوباره قیافه کریهش داشتم بالا میاوردم...
_عوضی..ک*ص*ک*ش با من چی کار کردی؟!
چه بلایی سرم اوردی؟!
$فک کردی من احمقم که از یه امگای قانون شکن و بی اصالت استفاده کنم
معلومه منو نمیشناسی؟!
میفروشمت پول در میارم..
من افضلالدین سلمانی هستم.. مافیای قاچاق برده... نویسنده(وار جر افضل سلمانی از کجام دروردم؟!)
$حالا خودتو برای زندگی جدید آماده کن..
_عوضی ، میکشمت ، برو به جهنم..
ویو جیمین: خواستم به سمتش حمله ور شم.. تا یه مشت به صورتش بزنم..
ولی دوباره توسط بادیگارداش ضربه خوردم و بیهوش شدم..
__
ویو جیمین:وقتی به هوش اومدم تو اتاقم بودم...
اره دیگه خلاصه..
جیمین بچم یکماه دست این عوضیه وتوی یه ساختمون بزرگ قرار داره که غیر از خودش به سری امگا دیگه هم هستن..
پوشش و غذای درستی نداره و به عنوان غذا بهش سوپ جلبک و برنج شفته میدادمو زندگیش مثل یه بردس...
continues✌️
اگه لایک و کامنت بزارین فردا صبح دوتا پارت جدید براتون میزارم....😔❤️
البته بعدش یه بنده خدا پارم میکنه...
لایک کامنت یادتون نره هاااا
۱۳.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.