فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۱۸
بلخره انتظار این همه وقت را پایان رسید و جونکوک وارد حیات پشتی شد و با همان اخم رو پیشانی و دست تو جیب اش موهای چتری اش رو پیشانی خیلی جذاب شده بود از پله ها پایین رفت و جلو جی کی و همسرش ایستاد با چشم های گردش اول به دختره نگاه کرد و بعدش به جی کی بدونه هیچ واکنشی ... بغل کردنی ... بوس کردنی .... هیچی حرفی نگفت و جلو جی کی نشست
جونکوک : اگه پسرم هستی حتما شیر موز هم دوست داری درسته ؟
جی کی اول نگاه کیوتی به مادرش انداخت وقتی مادرش سری تکون داد و جی کی نگاهش را به پدرش دوخت و سری تکون داد... جونکوک بدتری کاغذی را که روش موز و شیر زده بود را به دست کوچیک پسرش داد خیلی خوشحال به اون بطری نگاه کرد .. و با خوشحالی بطری را برداشت و با ذوق بهش خیره شده بود جونکوک از رو زمین بلند شد و سمته مادرش رفت همین قدم ای که از کنار ات برداشت باعث هر چی درد بود در دلش کاشت یعنی برایش ایقدر بی اهمیت بود ... بدون هیچ حرفی سمته صندلی ها رفت رد صندلی نشست و پسرش را رو پاهایش نشوند بود
این همه تصوراتی که کرده بود و انتظاری که داشت اونجوری نشد یعنی هنوز هم ازش بدش میآمد
خانم/ج: اجوما میشه چمدون جونکوک رو بفرستی آپارتمان..
جونکوک: چی شده مادر .. منو از خونم بیرون میکنی
خانم جئون خنده ای کرد و گفت .... خانم/ج: نه خیر پسرم معلومه که نه ات و جی کی اونا زندگی میکنن برای همین گفت .
جونکوک نگاه عصبی اش را به سمته پدرش دوخت
جونکوک: چرا پدر ؟
اقا/ج: چون دخترم خواست منم حرفی نگفت
جونکوک هیچ حرفه دیگی نگفت و از رو صندلی بلند شد
جونکوک: میریم دوش بگیرم
فصد همین حرف را زد و سمته در سالن قدم برداشت خانم و آقا جئون از ناراحت شدن عروسش فهمیدن و خودش هم ناراحت شدن جی کی نگاهی به مادرش انداخت بچه خیلی باهوشی بود خوب ناراحت شدن مادرش را متوجه میشد ...
_________
وارد اتاق شد و جونکوک را دید که با بالا تنه برهنه خواب بود دختره سمته تخت رفت و گوشی ای که رو عسلی گذاشته بود را برداشت و سمته در قدم برداشت از اونجایی خارج شد و بعد از گرفتن شماره هادا کمی منتظر ماند و صدا هادا به گوش آمد
ات : هادا جلسه امروز رو کنسل نکنید من میام
هادا : چشم خانم منتظریم
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.