چند پارتی از کوک
چند پارتی از کوک
♡p:2♡
همه رفتیم سر میز کوک داشت غذای سوجون رو میداد منم خواستم برم غذای جیسو رو بدم که کوک با اخم جلوم رو گرفت منم نمیتونستم کاری کنم برای همین ببخشیدی زیر لب به جیسو گفتم که سرش رو با ناراحتی پایین انداخت و خودش شروع کرد به خوردن غذاش
(پرش به وقت خواب)
بچه ها خوابیده بودن منو کوک هم رو تخت دراز کشیده بودیم
ی:کوک
ک:جانم؟
ی:من فردا قراره برم مهدکودک سوجون میشه تو مراقب جیسو باشی و...و یکم ببریش بیرون فقط ی روز
ک:نه
ی:کوککککییی(کیوت)
ک:اوف باشه
ی:مرسی عشقم
ک:خب دیگه بگیر بخواب شب بخیر
ی:شب تو هم به خیر
(صبح)
ویو کوک:
یونا و سوجون رفته بودن و فقط منو جیسو مونده بودیم جیسو هنوز خواب بود منم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم که صدای جیسو رو شنیدم
ج:صب بخیر مامانی...
با دیدن من حرف تو دهنش ماسید و با ترس از پله ها پایین اومد
ج:ببخشید فکردم مامانی خونه اس
جوابی ندادم و به تلویزیون خیره شدم جیسو هم اومد رو مبل نشست و خودش رو تو مبل از ترس جم کرد یعنی در این حد ازم میترسه؟هه معلومه بالاخره باید از من حساب ببره
(سه ساعت بعد)
جیسو بدون هیچ صدایی رو مبل نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد
ک:مامانت گفت ببرمت بیرون برو آماده شو
برقو تو چشماش دیدم انقدر خوشحال شد که روی مبل بالا پایین پرید و سریع رفت بالا تا آماده شه مگه بلده خودش لباس بپوشه اصلا به من چه هر غلطی میخواد بکنه مهم نیست رفتم بالا آماده شدم وقتی از اتاقم اومد بیرون از پایین پام ی صدای فوق کیوت شنیدم
ج:من حاضرم بریم
واو لباسش خیلی مرتب تنش بود خوبه حداقل یچیزی بلده اما خودمونیم ها حتی با اون لباس های ارزون و ساده هم فوقالعاده کیوت بود اوف من دارم چی میگم بیخیال جوابی ندادم و از پله ها پایین رفتم جیسو هم پشت سرم داشت میومد بعد از در خروجی خارج شدیم و سوار ماشین شدیم تو راه جیسو با تعجب و خوشحالی به بیرون نگاه میکرد
ک: ...
پارت های بعد رو بعدا میزارم نگران نباشید امروز تمومش میکنم😂🫂
♡p:2♡
همه رفتیم سر میز کوک داشت غذای سوجون رو میداد منم خواستم برم غذای جیسو رو بدم که کوک با اخم جلوم رو گرفت منم نمیتونستم کاری کنم برای همین ببخشیدی زیر لب به جیسو گفتم که سرش رو با ناراحتی پایین انداخت و خودش شروع کرد به خوردن غذاش
(پرش به وقت خواب)
بچه ها خوابیده بودن منو کوک هم رو تخت دراز کشیده بودیم
ی:کوک
ک:جانم؟
ی:من فردا قراره برم مهدکودک سوجون میشه تو مراقب جیسو باشی و...و یکم ببریش بیرون فقط ی روز
ک:نه
ی:کوککککییی(کیوت)
ک:اوف باشه
ی:مرسی عشقم
ک:خب دیگه بگیر بخواب شب بخیر
ی:شب تو هم به خیر
(صبح)
ویو کوک:
یونا و سوجون رفته بودن و فقط منو جیسو مونده بودیم جیسو هنوز خواب بود منم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم که صدای جیسو رو شنیدم
ج:صب بخیر مامانی...
با دیدن من حرف تو دهنش ماسید و با ترس از پله ها پایین اومد
ج:ببخشید فکردم مامانی خونه اس
جوابی ندادم و به تلویزیون خیره شدم جیسو هم اومد رو مبل نشست و خودش رو تو مبل از ترس جم کرد یعنی در این حد ازم میترسه؟هه معلومه بالاخره باید از من حساب ببره
(سه ساعت بعد)
جیسو بدون هیچ صدایی رو مبل نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد
ک:مامانت گفت ببرمت بیرون برو آماده شو
برقو تو چشماش دیدم انقدر خوشحال شد که روی مبل بالا پایین پرید و سریع رفت بالا تا آماده شه مگه بلده خودش لباس بپوشه اصلا به من چه هر غلطی میخواد بکنه مهم نیست رفتم بالا آماده شدم وقتی از اتاقم اومد بیرون از پایین پام ی صدای فوق کیوت شنیدم
ج:من حاضرم بریم
واو لباسش خیلی مرتب تنش بود خوبه حداقل یچیزی بلده اما خودمونیم ها حتی با اون لباس های ارزون و ساده هم فوقالعاده کیوت بود اوف من دارم چی میگم بیخیال جوابی ندادم و از پله ها پایین رفتم جیسو هم پشت سرم داشت میومد بعد از در خروجی خارج شدیم و سوار ماشین شدیم تو راه جیسو با تعجب و خوشحالی به بیرون نگاه میکرد
ک: ...
پارت های بعد رو بعدا میزارم نگران نباشید امروز تمومش میکنم😂🫂
۱۵.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.