چند پارتی کوک
چند پارتی کوک
♡p:3♡
ک:بستنی میخوای؟
ج:ارهههه اما امروز دوشنبه اس(جیسو فقط اجازه داره جمعه ها خوراکی بخوره)
ک:میدونم
ج:یعنی برام میخری؟
ک:اوهوم
ج:مرسییییی
رفتیم ی بستنی فروشی و دوتا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت پارک کنار بستی فروشی جیسو داشت با حسرت به دختر بچه هایی که داشتن با مامان باباهاشون بازی میکردن نگاه میکرد احساس کردم قلبم ترک خورد نه نه کوک بخیال شو مهم نیست
ج:میگم شما بزرگ ترین آرزوتون چی؟
ک: موندن کناره یونا و سوجون تو چی آرزوت چی؟
ج:آرزوم اینه پسر باشم
ک:چی؟چرا؟
ج:بخاطر این که اگر پسر باشم شما منو مثل مامان و سوجون دوس دارید
دیگه انکار نمیکنم واقعا قلبم آتیش گرفت
ک:من الان میام
پاشدم رفتم پشت پارک و تا میتونستم گریه کردم و خودم رو خالی کردم اون فقط بخاطر احمق بازی من دلش میخواد پسر باشه دیگه واقعا بسته مردم هرچی میخوان بگن برام مهم نیست من دخترم رو دوست دارم وقتی یکم آروم شدم برگشتم که دیدم جیسو نیست
ک:ج...جیسو...جیسووووو
ویو جیسو:
وقتی بابا رفت منم رفتم که ضرف بستنیم رو بندازم دور که راه رو گم کردم کم کم داشتم میترسیدم گریم گرفته بود و میدوییدم که راه رو پیدا کنم اما خوردم زمین و زانوم زخم شد که ی پسر و دختر اومدن سمتم
دختره:عزیزم حال خوبه مامان بابات کجان؟
ج:نمیدونم...هق هق
پسره:فکر کنم گم شده
دختره:حالا چیکار کنیم
پسره:نمیدونم
دختره:میگم شماره ی مامان بابات رو بلدی؟
ج:نه هق
پسره:آخرین بار کجا دیدیشون؟
ج:بستنی فروشی...(خودتون ی اسم انتخاب کنید)
پسره:باشه بیا بریم...
از اونجایی که کرم دارم شرط میزارم اگر امشب رسوندید میزارم اگرم نه فردا میزارم😈
(وقتی کرم داری😔🤲)
شرط:
۲۰ لایک
۱۰ کامنت
♡p:3♡
ک:بستنی میخوای؟
ج:ارهههه اما امروز دوشنبه اس(جیسو فقط اجازه داره جمعه ها خوراکی بخوره)
ک:میدونم
ج:یعنی برام میخری؟
ک:اوهوم
ج:مرسییییی
رفتیم ی بستنی فروشی و دوتا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت پارک کنار بستی فروشی جیسو داشت با حسرت به دختر بچه هایی که داشتن با مامان باباهاشون بازی میکردن نگاه میکرد احساس کردم قلبم ترک خورد نه نه کوک بخیال شو مهم نیست
ج:میگم شما بزرگ ترین آرزوتون چی؟
ک: موندن کناره یونا و سوجون تو چی آرزوت چی؟
ج:آرزوم اینه پسر باشم
ک:چی؟چرا؟
ج:بخاطر این که اگر پسر باشم شما منو مثل مامان و سوجون دوس دارید
دیگه انکار نمیکنم واقعا قلبم آتیش گرفت
ک:من الان میام
پاشدم رفتم پشت پارک و تا میتونستم گریه کردم و خودم رو خالی کردم اون فقط بخاطر احمق بازی من دلش میخواد پسر باشه دیگه واقعا بسته مردم هرچی میخوان بگن برام مهم نیست من دخترم رو دوست دارم وقتی یکم آروم شدم برگشتم که دیدم جیسو نیست
ک:ج...جیسو...جیسووووو
ویو جیسو:
وقتی بابا رفت منم رفتم که ضرف بستنیم رو بندازم دور که راه رو گم کردم کم کم داشتم میترسیدم گریم گرفته بود و میدوییدم که راه رو پیدا کنم اما خوردم زمین و زانوم زخم شد که ی پسر و دختر اومدن سمتم
دختره:عزیزم حال خوبه مامان بابات کجان؟
ج:نمیدونم...هق هق
پسره:فکر کنم گم شده
دختره:حالا چیکار کنیم
پسره:نمیدونم
دختره:میگم شماره ی مامان بابات رو بلدی؟
ج:نه هق
پسره:آخرین بار کجا دیدیشون؟
ج:بستنی فروشی...(خودتون ی اسم انتخاب کنید)
پسره:باشه بیا بریم...
از اونجایی که کرم دارم شرط میزارم اگر امشب رسوندید میزارم اگرم نه فردا میزارم😈
(وقتی کرم داری😔🤲)
شرط:
۲۰ لایک
۱۰ کامنت
۳۶.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.