ادامشششش

م:هیچی، پسره خشگله؟(اروم
ات:بگی نگی
ب:بهش بگو باید بیاد خواستگاری من بشناسمش
ات:بابا گفتم که سفره
ب:باید بدونم دخترمو به کی دارم میدم
ات:نگران نباش پسر خوبیه همه ازش تعریف میکنن
ب:من به تعریف دیگران چیکار دارم دختر میگم باید ببینمش خودم
ات:بابا گیر نده ی هفته دیگه عروسیمه
م:راست میگه دیگه چیکارش داری بچه رو نصف سن اینو داشتی ازدواج کردی خودت
ات:به به خودتو لو بدین
م:تو ساکت
ات:ماماااان، بابا رو راضی کنن
م:خب دیگه تو فوضولی نکن خودم حلش میکنم
ات:الحق که مامان خودمی
م:باشه زبون نریز
پایان قلش بک
سئون :ات ات
ات:چیه
سئون:میگم چه مامان پایه ای داری
ات:اره بابا خیلی پایس اصلا
کوک:اره خیلی
برش زمانی ب ساعت 6
بعد رفتن به ارایشگاه و لباس پوشیدن از ارایشاه خارج شدیم
چشمم ب کوک افتاد که با کت شلوار مشکیش
به ماشینش تکیه داده بود
وقتی منو دید لبخندی زد
رفتم جلوتر که گفت
کوک:خشگل شدی عروس خانوم
ات:همچنین اقای داماد
کوک:خب بشبن بریم که دیر شده
ات:سئون چی؟
سئون :من تنها نیستم نگران نباشید
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
از اینه به سئون نگاه کردم که منتظر بود یکم که جلو تر رفتیم ی ماشین اومد
سئون هم با ذوق سوار شد و پشت سر ما حرکت کردن
از ماشینه فهمیدم که راننده تهیونگه
وقتی رسیدیم تقریبا نصف مهمونا اومده بودن و صدای موزیک زیاد
بود از واکنش مامان بابام می ترسیدم
دیدگاه ها (۰)

#تنفر_تا_عشق #اد_جئون #پارت_86از واکنش مامان بابام میترسیم چ...

#تنفر_تا_عشق#پارت_87#اد_جئونکه کوک گفت:امشب قراره خیلی بهمون...

#تنفر_تا_عشق#اد_جئون#پارت_85ویو اتبا سئون ب سمت خونه رفتیم و...

#تنفر_تا_عشق #اد_جئون #پارت_84ات: میخام برم ارایشگاه میای؟سئ...

پارت۱۱(فردا صبح) ات: جنگکوک، جنگکوک، بیدار شو جنگکوک: ای باب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط