تنفرتاعشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_86
از واکنش مامان بابام میترسیم
چون نمیدونستم الان خوشحالن یا ناراحت
مامان بابای خودم هیچی
از مامان کوک میترسیدم همش به این فکر میکردم که قراره ازین مادر شوهرای سلیطه باشه که اعصاب برای ادم نمیزارن و رو مخن
رفتیم داخل چشمم به مامانم خورد که با مامان کوک داشتن حرف میزدنو میخندیدن
پس فکر نکنم مامانش سلیطه باشه
همه داشتن دست میزدنو
پدر مادرامون ب سمتمون اومدن
که مامان کوک گفت
:به به عروس خوشگلم نمیدونستم سلیقه پسرم اینقدر خوبه نمیدونم چرا زودتر نزاشت ببینمت
ات:لطف دارین
م.ا:به چه داماد جذابی دارم میدونستم زودتر میفرستادمتون خونه بخت
کوک:ممنون
م.ا:چه داماد خجالتی هم دارم
کوک لبخندی زد و که من گفتم
ات:خجالتی؟؟؟؟مامان این هنوز یخش اب نشده
م.ا:بلاخره معلومه پسر خوبیه
ات:باشه باشه بابا کجاست
م.ا:نمیدونم با بقیه مردا داشتن حرف میزدن
ات:انگار ن انگا عروسی دخترشه
دیگه حرفی از مامانم نشنیدم و با کوک ب سمت صندلی که برامون اماده کرده بودن رفتیم
درسته شلوغ بود و همه در حال رقصیدن بودن ولی ی چیزی کم داشت
چند مین گذشت که سئون و تهیونگ دست تو دست اومدن
و بقیه پسرا هم پشت سرشون
سئون نرسیده شروع کرد به رقصیدن و سالن و از اونی که بود شلوغ تر کرد
پرش زمانی ب 1 شب
دیگه کم کم مهمونا رفتن
م.ا:خوشبخت بشین باهم
مامان کوک :ایشالا نوه هامم ب زودی میبینم
با چشمک
ات:یاا فعلا برای این کارا زو..
کوک:بعله ب زودی
پدر ات :خوب دل دخترمو بردیاا
کوک:کاری نکردم والا
پدر کوک: خوشبخت بشین
مرد انقدر پسرمو اذیت نکن(ب بابای کوک میگه
ات:بیاید بریم خونه بقیه حرفامونو بزنیم
مامان ات:نه دیگه مزاحم تازه عروس و داماد نمیشیم
مامان کوک:راست میگه ما مزاحمتون نمیشیم
ات:نه مزاحمت چیه اخه
پدر کوک :برو ،برو دختر انقدر برای پسرم ناز نکن
ات:پس بچه ها سئون و
مامان کوک :اتفاقا اونو زودتر رفتم که شما راحت باشین
پدر ات :برید مواظب باشین
ببینم دخترمو اذیت کردی میام گوشتو میکشماا(به کوک میگه
کوک:چشم (با خندا شیطون
بلاخره بعد خدافظی سوار ماشین شدیمو ب سمت خونه حرکت کردیم
که کوک گفت.....
نظراتتون👼🏻👀
#اد_جئون
#پارت_86
از واکنش مامان بابام میترسیم
چون نمیدونستم الان خوشحالن یا ناراحت
مامان بابای خودم هیچی
از مامان کوک میترسیدم همش به این فکر میکردم که قراره ازین مادر شوهرای سلیطه باشه که اعصاب برای ادم نمیزارن و رو مخن
رفتیم داخل چشمم به مامانم خورد که با مامان کوک داشتن حرف میزدنو میخندیدن
پس فکر نکنم مامانش سلیطه باشه
همه داشتن دست میزدنو
پدر مادرامون ب سمتمون اومدن
که مامان کوک گفت
:به به عروس خوشگلم نمیدونستم سلیقه پسرم اینقدر خوبه نمیدونم چرا زودتر نزاشت ببینمت
ات:لطف دارین
م.ا:به چه داماد جذابی دارم میدونستم زودتر میفرستادمتون خونه بخت
کوک:ممنون
م.ا:چه داماد خجالتی هم دارم
کوک لبخندی زد و که من گفتم
ات:خجالتی؟؟؟؟مامان این هنوز یخش اب نشده
م.ا:بلاخره معلومه پسر خوبیه
ات:باشه باشه بابا کجاست
م.ا:نمیدونم با بقیه مردا داشتن حرف میزدن
ات:انگار ن انگا عروسی دخترشه
دیگه حرفی از مامانم نشنیدم و با کوک ب سمت صندلی که برامون اماده کرده بودن رفتیم
درسته شلوغ بود و همه در حال رقصیدن بودن ولی ی چیزی کم داشت
چند مین گذشت که سئون و تهیونگ دست تو دست اومدن
و بقیه پسرا هم پشت سرشون
سئون نرسیده شروع کرد به رقصیدن و سالن و از اونی که بود شلوغ تر کرد
پرش زمانی ب 1 شب
دیگه کم کم مهمونا رفتن
م.ا:خوشبخت بشین باهم
مامان کوک :ایشالا نوه هامم ب زودی میبینم
با چشمک
ات:یاا فعلا برای این کارا زو..
کوک:بعله ب زودی
پدر ات :خوب دل دخترمو بردیاا
کوک:کاری نکردم والا
پدر کوک: خوشبخت بشین
مرد انقدر پسرمو اذیت نکن(ب بابای کوک میگه
ات:بیاید بریم خونه بقیه حرفامونو بزنیم
مامان ات:نه دیگه مزاحم تازه عروس و داماد نمیشیم
مامان کوک:راست میگه ما مزاحمتون نمیشیم
ات:نه مزاحمت چیه اخه
پدر کوک :برو ،برو دختر انقدر برای پسرم ناز نکن
ات:پس بچه ها سئون و
مامان کوک :اتفاقا اونو زودتر رفتم که شما راحت باشین
پدر ات :برید مواظب باشین
ببینم دخترمو اذیت کردی میام گوشتو میکشماا(به کوک میگه
کوک:چشم (با خندا شیطون
بلاخره بعد خدافظی سوار ماشین شدیمو ب سمت خونه حرکت کردیم
که کوک گفت.....
نظراتتون👼🏻👀
- ۳.۸k
- ۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط