۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۲۹
"ویو جونگکوک"
دیگه از ت.ح...ک شدنش مطمعن شدم
یه دفعه بعد از این سکوتی که کرده بود نا...ه ایی کرد
فک کنم راست میگفت
کوک: چیه؟؟چییزی میخوای!؟
جوابی نداد و فقط با چشمایه خ.....ار نگام کرد
کوک: پس هیچی...
نادیا: نه ....
منتظر نگاش کردم
نادیا: تورو میخواممم
کوک: من؟ برا چی؟
کرم ریختن اینجا حال میده
نادیا: عهههه....خوبه خودت..میدونیاااا
کوک: نه
چشماشو بست و لوس خواست بلند شه
نادیا: اصلا بیخیال
شونش و هول دادم ،برگشت سر جاش
نادیا: چیه خب؟
دختره لوسسس نونوررر.....شیطونه میگه بزارم بره درد بکشهه هاا
چرا نزارممم
کوک: اصلا....
خواستم بگم پاشو برو
ولی واقعا چطوری به این روزش انداختم و ولش کنم!؟
خاک تو سرت خوبه تو بودی که تا همین دیروز دخترارو تا مرگ میبردیااا
دستم به پشت کمرش بردم و قفل سو....نش و باز کردم
و از بدnش جداش کردم
از گردن تا زیر دلش
ک......س...ما.....ک هایه رنگا برنگ(کبود)میزاشتم
نگزریم که خیلی خوبم همکاری میکرد
ولی من اینجوری راضی نمیشم، چرا دارم بر خلاف میلم انجام میدم؟!اولش اوکی بودا ولی الان جور دیگشو میخوام
بیخیال
یکم اذیت که چییزی نمیشه
بعد از در اوردن اخرین تیکه لباس تنش
به سمت صورتش خم شدم
کوک: فقط دلم میخواد صدایی ازت دراد .....اون موقعه جور دیگه ادامه میدیم که اصلا خوشت نمیاد
سرشو برایه تایید تکون داد
این هنوز دختره برا همین تحمل کردن دردش به قدری براش غیر قابل تحمل میشه که ، به زور جلویه در نیومدن صداشو بگیره
پوزخندی زدم و لباسایه خودمم در اوردم
و یه ضرب تمام حجمو واردش کردم که کمرشو به تخت کوبید و دستاشو جلو دهنش گذاشت ، داخل چشمش اشک جمع شده بود
واقعا همینقدرم باید بره خداشو شکر کنه
داخلش شرو به حرکت کردم
که شکمش بخواطر نفسایه کشیده با لرز پایین بالا میشد
اشکا تو صورتش ریخته بود و فقط به زور جلو صداشو گرفته بود
بعد از ۲۰ دقیقه با هم به اوج رسیدیم
بدونه اینه ازش بیرون بکشم نصف بدنم روش افتاد
اصلا حتی بهش نگاه نکردم
صورتم داخل گردنش بردم
این هنوزم فقط نفسمیکشید
کوک: خب بابا ...خفه نکن خودتو لازمنیست دیگه ساکت بشینی .....وِر زدناتو بیشتر دوست دارم ( اخرشو خیلی اروم گفت)
ولی بازم ساکت بود
سر مو بلند کردو به پهلو خودمو نگه داشتم
چشاش بسته بود خوابش برده بود و من اصلا نفهمیدم
part: ۲۹
"ویو جونگکوک"
دیگه از ت.ح...ک شدنش مطمعن شدم
یه دفعه بعد از این سکوتی که کرده بود نا...ه ایی کرد
فک کنم راست میگفت
کوک: چیه؟؟چییزی میخوای!؟
جوابی نداد و فقط با چشمایه خ.....ار نگام کرد
کوک: پس هیچی...
نادیا: نه ....
منتظر نگاش کردم
نادیا: تورو میخواممم
کوک: من؟ برا چی؟
کرم ریختن اینجا حال میده
نادیا: عهههه....خوبه خودت..میدونیاااا
کوک: نه
چشماشو بست و لوس خواست بلند شه
نادیا: اصلا بیخیال
شونش و هول دادم ،برگشت سر جاش
نادیا: چیه خب؟
دختره لوسسس نونوررر.....شیطونه میگه بزارم بره درد بکشهه هاا
چرا نزارممم
کوک: اصلا....
خواستم بگم پاشو برو
ولی واقعا چطوری به این روزش انداختم و ولش کنم!؟
خاک تو سرت خوبه تو بودی که تا همین دیروز دخترارو تا مرگ میبردیااا
دستم به پشت کمرش بردم و قفل سو....نش و باز کردم
و از بدnش جداش کردم
از گردن تا زیر دلش
ک......س...ما.....ک هایه رنگا برنگ(کبود)میزاشتم
نگزریم که خیلی خوبم همکاری میکرد
ولی من اینجوری راضی نمیشم، چرا دارم بر خلاف میلم انجام میدم؟!اولش اوکی بودا ولی الان جور دیگشو میخوام
بیخیال
یکم اذیت که چییزی نمیشه
بعد از در اوردن اخرین تیکه لباس تنش
به سمت صورتش خم شدم
کوک: فقط دلم میخواد صدایی ازت دراد .....اون موقعه جور دیگه ادامه میدیم که اصلا خوشت نمیاد
سرشو برایه تایید تکون داد
این هنوز دختره برا همین تحمل کردن دردش به قدری براش غیر قابل تحمل میشه که ، به زور جلویه در نیومدن صداشو بگیره
پوزخندی زدم و لباسایه خودمم در اوردم
و یه ضرب تمام حجمو واردش کردم که کمرشو به تخت کوبید و دستاشو جلو دهنش گذاشت ، داخل چشمش اشک جمع شده بود
واقعا همینقدرم باید بره خداشو شکر کنه
داخلش شرو به حرکت کردم
که شکمش بخواطر نفسایه کشیده با لرز پایین بالا میشد
اشکا تو صورتش ریخته بود و فقط به زور جلو صداشو گرفته بود
بعد از ۲۰ دقیقه با هم به اوج رسیدیم
بدونه اینه ازش بیرون بکشم نصف بدنم روش افتاد
اصلا حتی بهش نگاه نکردم
صورتم داخل گردنش بردم
این هنوزم فقط نفسمیکشید
کوک: خب بابا ...خفه نکن خودتو لازمنیست دیگه ساکت بشینی .....وِر زدناتو بیشتر دوست دارم ( اخرشو خیلی اروم گفت)
ولی بازم ساکت بود
سر مو بلند کردو به پهلو خودمو نگه داشتم
چشاش بسته بود خوابش برده بود و من اصلا نفهمیدم
۳.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.