۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ "
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ "
part: 31
"ویو نادیا"
یکم نگام کردو گفت:
_بلند شو ....
وای الان جی بگم؟!
نمیتونم وای نه ابروم میرهه
کوک: کری؟!
یه دفعه با جدیت و یکم بلند گفت:
_ میگم پاشو
نادیا: چطوری اخه؟
کوک: عین بچه ادم ، نکنه بلد نیستی ، مسخره بازی در نیار سر صبحی
نادیا: بد...نم کلا کثیفه نمیتونممم
وای خدا یکم عجیب دلم درد میکنه
یکم عجیب نگام کرد که انگار جییزی به ذهن خابالوش نرسید
من دارم از درد میمیرم اینو نگا تروخدا
کوک: یعنی چی؟
نادیا: خ...ن ریزی دارمنمیتونم ای بابا
با تعجب نگامکرد...که این به دو معنیه یا داره فکر میکنه کجارو اشتباه کرده یا داره فکمیکنه چرا انقدر صگممم ، اینارو به هم بچسبونه جواب مشخصه
رو تختیو زمین گذاشت و امد بالا سرم
یکم خودمو جمع و جور کردم ، پتورو دور تا دورمیچید ، و یه یک دفعه از تخت بلند کرد ، از ترس نیوفتادنم ،دستامو دور گردنش حلقه کردم .
و نا گفته نمونه که تو این حالت بد جور داره بم فشار میاد .
در حموم و باز کردو داخل وان گذاشتتم ، اب و باز کردو بعد از اندازه کردنش پتورو از دورم کشید کنار، سعی کردن با دستام و جمع شدن تو خودم نمایه بد..م و کم کنم .
از اتاق بیرون رفت و با ملافه تخت برگشت ، وای یعنی اون وضعیت گندو دیده
اونارو داخل سبد انداخت و به سمت من امد
کوک: خودتو بشو...بعدش اماده شو
نادیا: چرا؟
کوک: میریم بیمارستان
انقدر تعجب کردم که تا تکون خوردم ، عزراعیل و جلو چشمام دیدم
نادیا: ( جیغ)
کوک: بخواطر این ....
سعی کردم اشکامو مخفی کنم و بهش نگاه کنم
کلافه دستاشو رو صورتو موهاش کشید
خیلی تابلوعه که رو عصابشمم
خوب به من چه خودش این کارو کرد .
مگه من خواستم اینجا باشم؟
مگه من به دلخواه مست شدم؟
کوک: الان چرا گریه میکنی!؟
سرمو بالا گرفتم
گریه میکنم؟!اره
اصلا خودمم متوجه نشدم
انگار گریم بیشتر اوج گرفت که
امد نزدیک و رو زانوش کنار وان نشست
کوک: اروم باش چییزس نشده که....خوب میشی ...
شاید این یکی از دردام باشه ولی بقیرو کجام بزارم؟
گرمایه ابو بیشتر کرد که واقعا حس خوبی داشت
و بعد شروع کرد به شستن بدنم، و منم کاری جز سکوت بلد نبودم
وقتی به موهان رسید ، خیلی اروم میشستشون جوری که انگار علاقه ام داشت بر میگشت
حقیقتش اینه که وقتی کسی با موهام ور میره کلا خوابم میگیره ، نمیدونم چیشد که دیگه.......
"ویو حونگکوک"
یه لحظه انگار بدنش شل شد
یه نگاه بهش انداختم که چشماش بسته بود ، نه اینکه حالش بد شده باشه امکان نداره، ولی اینکه الان خواب باشه هم عجیبه....
چرا؟!
سعی کردم سری شستنشو تموم کنم. ..
الان نره دکتر که بد میشه
اصلا من چطوری لباس تنش کنم ؟! بازم کثیف میشه؟ میدونم نیاز به پد داره، ولی من چیکارش کنم؟!
با فکری که به سرم زد سری از اتاق رفتم بیرون
part: 31
"ویو نادیا"
یکم نگام کردو گفت:
_بلند شو ....
وای الان جی بگم؟!
نمیتونم وای نه ابروم میرهه
کوک: کری؟!
یه دفعه با جدیت و یکم بلند گفت:
_ میگم پاشو
نادیا: چطوری اخه؟
کوک: عین بچه ادم ، نکنه بلد نیستی ، مسخره بازی در نیار سر صبحی
نادیا: بد...نم کلا کثیفه نمیتونممم
وای خدا یکم عجیب دلم درد میکنه
یکم عجیب نگام کرد که انگار جییزی به ذهن خابالوش نرسید
من دارم از درد میمیرم اینو نگا تروخدا
کوک: یعنی چی؟
نادیا: خ...ن ریزی دارمنمیتونم ای بابا
با تعجب نگامکرد...که این به دو معنیه یا داره فکر میکنه کجارو اشتباه کرده یا داره فکمیکنه چرا انقدر صگممم ، اینارو به هم بچسبونه جواب مشخصه
رو تختیو زمین گذاشت و امد بالا سرم
یکم خودمو جمع و جور کردم ، پتورو دور تا دورمیچید ، و یه یک دفعه از تخت بلند کرد ، از ترس نیوفتادنم ،دستامو دور گردنش حلقه کردم .
و نا گفته نمونه که تو این حالت بد جور داره بم فشار میاد .
در حموم و باز کردو داخل وان گذاشتتم ، اب و باز کردو بعد از اندازه کردنش پتورو از دورم کشید کنار، سعی کردن با دستام و جمع شدن تو خودم نمایه بد..م و کم کنم .
از اتاق بیرون رفت و با ملافه تخت برگشت ، وای یعنی اون وضعیت گندو دیده
اونارو داخل سبد انداخت و به سمت من امد
کوک: خودتو بشو...بعدش اماده شو
نادیا: چرا؟
کوک: میریم بیمارستان
انقدر تعجب کردم که تا تکون خوردم ، عزراعیل و جلو چشمام دیدم
نادیا: ( جیغ)
کوک: بخواطر این ....
سعی کردم اشکامو مخفی کنم و بهش نگاه کنم
کلافه دستاشو رو صورتو موهاش کشید
خیلی تابلوعه که رو عصابشمم
خوب به من چه خودش این کارو کرد .
مگه من خواستم اینجا باشم؟
مگه من به دلخواه مست شدم؟
کوک: الان چرا گریه میکنی!؟
سرمو بالا گرفتم
گریه میکنم؟!اره
اصلا خودمم متوجه نشدم
انگار گریم بیشتر اوج گرفت که
امد نزدیک و رو زانوش کنار وان نشست
کوک: اروم باش چییزس نشده که....خوب میشی ...
شاید این یکی از دردام باشه ولی بقیرو کجام بزارم؟
گرمایه ابو بیشتر کرد که واقعا حس خوبی داشت
و بعد شروع کرد به شستن بدنم، و منم کاری جز سکوت بلد نبودم
وقتی به موهان رسید ، خیلی اروم میشستشون جوری که انگار علاقه ام داشت بر میگشت
حقیقتش اینه که وقتی کسی با موهام ور میره کلا خوابم میگیره ، نمیدونم چیشد که دیگه.......
"ویو حونگکوک"
یه لحظه انگار بدنش شل شد
یه نگاه بهش انداختم که چشماش بسته بود ، نه اینکه حالش بد شده باشه امکان نداره، ولی اینکه الان خواب باشه هم عجیبه....
چرا؟!
سعی کردم سری شستنشو تموم کنم. ..
الان نره دکتر که بد میشه
اصلا من چطوری لباس تنش کنم ؟! بازم کثیف میشه؟ میدونم نیاز به پد داره، ولی من چیکارش کنم؟!
با فکری که به سرم زد سری از اتاق رفتم بیرون
۱۵.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.