فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت۱۵)
از زبان ات
جلوی موها مو پیچ دادم پشتم بافت یه ارایش ملایم کردم لباسارو پوشیدم اومدم بیرون تهیونگ چقدر خوشحال بود منو نگاه میکرد ذوق زده شده بودگفتم چطور شدم گفت عالی ولی بولیز شلوار بهت بیشتر میاد گفتم من گوشیم رو اورد
بریم فیلم ببینیم تهیونگ گفت ای دهنت..... اینو کی اوردی ولی خوب شد اوردی بریم
از زبان لیا
من میرم پیش تهیونگ وات باید ببینمشون ات هم شورشو در اورده باید برگرده به زمان حال رفتم دستگاه رو گرفتم جابه جاشدم وقتی رفتم دوران چوسان تهیونگ و ات داشتن با گوشی فیلم میدیدن که گفتم بچه ها نگام کردن ات چقدر با لباس های چوسانی عوض شده شب شده بود تهیونگ ات بغل هم میخواستن بخوابن گفتم پس من چی تهیونگ
گفت بیا بغل من یا بغل ات بخواب خلاصه یهجا بکپ
فردا صبح
از زبان ات
تهیونگ واقعا حوصلم سررفته نمیشه بریم بیرون از
قصر لیاهم گفت کاش بریم تهیونگ گفت باشه میریم
من همیشه وقتی میخوام تنها باشم میرم یه جایه ارامش بخش خیلی هم دور نیست پس اماده بشیم
بریم یعنی لباس معمولی بپوشیم
رفتیم کنار یه رود خونه که توی جنگل پشت قصر بود
چقدر خوب بود هوای تازه داشت فقط صدای پرنده
بود منو تهیونگ و لیا تیشرت و شلوار مشکی ست
پوشیده بودیم از گوشیم اهنگ گذاشتم میرقصیدیم
کل انرژیم رو خالی کردم تهیونگ گفت بریم دیگه تا
شب نشده اگه شب بشه گم میشیم داشتیم میرفتیم
که چند تا ادم سیاه پوش به مون حمله کردن تهیونگ با جدی بودن شمشیرشو کشید چند تارو زخمی کرد
گفتم اوه ببیبی دلم خواست همین الان ببوسمت
تهیونگ گفت ات الان وقتش نیس گفتم باشه رفتم
کنار که یکی با شمشیرش شارگ دستموزد بلند داد
زدم تهیونگ و چیز دیگه احساس نکردم چشام
سنگین شد
از زبان تهیونگ
سرگرم جنگیدن بودم که ات داد کشید تهیونگ و
افتاد روی زمین داشت از دستش خون میومد لیاهم
کلی گریه میکرد به لیا گفتم دستگاه پیشته گفت اره
بهش گفتم فورا برگرد به زمان 2023لیا گفت تهیونگ
مراقب خودت باش اینا زیادن
( پارت۱۵)
از زبان ات
جلوی موها مو پیچ دادم پشتم بافت یه ارایش ملایم کردم لباسارو پوشیدم اومدم بیرون تهیونگ چقدر خوشحال بود منو نگاه میکرد ذوق زده شده بودگفتم چطور شدم گفت عالی ولی بولیز شلوار بهت بیشتر میاد گفتم من گوشیم رو اورد
بریم فیلم ببینیم تهیونگ گفت ای دهنت..... اینو کی اوردی ولی خوب شد اوردی بریم
از زبان لیا
من میرم پیش تهیونگ وات باید ببینمشون ات هم شورشو در اورده باید برگرده به زمان حال رفتم دستگاه رو گرفتم جابه جاشدم وقتی رفتم دوران چوسان تهیونگ و ات داشتن با گوشی فیلم میدیدن که گفتم بچه ها نگام کردن ات چقدر با لباس های چوسانی عوض شده شب شده بود تهیونگ ات بغل هم میخواستن بخوابن گفتم پس من چی تهیونگ
گفت بیا بغل من یا بغل ات بخواب خلاصه یهجا بکپ
فردا صبح
از زبان ات
تهیونگ واقعا حوصلم سررفته نمیشه بریم بیرون از
قصر لیاهم گفت کاش بریم تهیونگ گفت باشه میریم
من همیشه وقتی میخوام تنها باشم میرم یه جایه ارامش بخش خیلی هم دور نیست پس اماده بشیم
بریم یعنی لباس معمولی بپوشیم
رفتیم کنار یه رود خونه که توی جنگل پشت قصر بود
چقدر خوب بود هوای تازه داشت فقط صدای پرنده
بود منو تهیونگ و لیا تیشرت و شلوار مشکی ست
پوشیده بودیم از گوشیم اهنگ گذاشتم میرقصیدیم
کل انرژیم رو خالی کردم تهیونگ گفت بریم دیگه تا
شب نشده اگه شب بشه گم میشیم داشتیم میرفتیم
که چند تا ادم سیاه پوش به مون حمله کردن تهیونگ با جدی بودن شمشیرشو کشید چند تارو زخمی کرد
گفتم اوه ببیبی دلم خواست همین الان ببوسمت
تهیونگ گفت ات الان وقتش نیس گفتم باشه رفتم
کنار که یکی با شمشیرش شارگ دستموزد بلند داد
زدم تهیونگ و چیز دیگه احساس نکردم چشام
سنگین شد
از زبان تهیونگ
سرگرم جنگیدن بودم که ات داد کشید تهیونگ و
افتاد روی زمین داشت از دستش خون میومد لیاهم
کلی گریه میکرد به لیا گفتم دستگاه پیشته گفت اره
بهش گفتم فورا برگرد به زمان 2023لیا گفت تهیونگ
مراقب خودت باش اینا زیادن
۴.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.