پارت آخر
پارت آخر
ات. بریم
ات ویو
داشتیم میرفتیم سمت مغازه کفش فروشی که چشمم به یه تاج خیلی قشنگ که پشت ویترین بود افتاد خیلی قشنگ بود
ات. تهیونگ
تهیونگ. جانم
ات. میشه بریم اون مغازه تاج فروشی
تهیونگ. اون
ات. اوهوم
تهیونگ. بریم قشنگم
ات. مرسی
رفتن تو مغازه
فروشنده رو ف نشون میدم
ف. خیلی خوش امدید
تهیونگ. ممنونم
ف. چیزی میخواید
تهیونگ. بله اون تاج پشت ویترین رو برامون بیارید
ف. بله حتما
فروشنده تاج رو آورد
ف.بزاریدشو رو سرتون
تهیونگ. ات بزار رو سرت
ات تاج رو گذاشت رو سرش
تهیونگ با دیدن ات که با اون تاج مثل ملکه ها شده بود چشماش برق زد
ات. چطور شدم
تهیونگ. خیلی قشنگ شدی همینو ورداریم
ات. اوهوم
تهیونگ. خب اینو برامون حساب کنید
ف. بله
فروشنده تاج رو گذاشت توی جعبه و دادش به تهیونگ
از مغازه خارج شدن و به سمت مغازه کفش فروشی رفتن
ات. تهیونگ
تهیونگ. بله
ات. تو چرا لباس نمیخری
تهیونگ. من لباس از قبل خریده بودم
ات. اوکی
رفتن تو مغازه کفش فروشی
دیگه خلاصه میکنم رفتن تو مغازه کفش فروشی و کفش خریدن بعد رفتن خونه
پرش به روز عروسی
ات ویو
ای چرا اینا همش میرن اینو و اونور یکی میکاپم میکنه یکی موهامو درست میکنه یکی لاک میزنه یکی هم قربون صدقم میره فکر کنم میکاپم تمام شد چون دیگه ولم کردن
خدمتکار. خانم میکاپتون تمام شد میتونید برید
ات. ممنونم
بلند شدم و رفتم پایین
تهیونگ که پایین پله های امارت وایساده بود که فرشتش بیاد پایین با صدای باز شدن در بالای پله ها سرش رو بالا آورد و به ات نگاه کرد که داره از پله ها پایین میاد تهیونگ با دیدن ات در چشمان سیاهش برقی افتاد و باورش نمیشود کسی که به عنوان برده به امارت اومده شده خانم امارتش ات از پله ها اومد پایین
ات. سلام
تهیونگ. سلام
ات. قشنگ شدم
تهیونگ . آره خیلی قشنگ شدی
ات. توهم خیلی جذاب شدی
تهیونگ. به پا تو که نمیرسم
ات. خنده
تهیونگ. بریم
ات. اوهوم
پایان
بلخره تمام شد
ببخشید اگه بد بود
ببخشید اگه حرصتون دادم😂
نظر هاتون رو بگید
ات. بریم
ات ویو
داشتیم میرفتیم سمت مغازه کفش فروشی که چشمم به یه تاج خیلی قشنگ که پشت ویترین بود افتاد خیلی قشنگ بود
ات. تهیونگ
تهیونگ. جانم
ات. میشه بریم اون مغازه تاج فروشی
تهیونگ. اون
ات. اوهوم
تهیونگ. بریم قشنگم
ات. مرسی
رفتن تو مغازه
فروشنده رو ف نشون میدم
ف. خیلی خوش امدید
تهیونگ. ممنونم
ف. چیزی میخواید
تهیونگ. بله اون تاج پشت ویترین رو برامون بیارید
ف. بله حتما
فروشنده تاج رو آورد
ف.بزاریدشو رو سرتون
تهیونگ. ات بزار رو سرت
ات تاج رو گذاشت رو سرش
تهیونگ با دیدن ات که با اون تاج مثل ملکه ها شده بود چشماش برق زد
ات. چطور شدم
تهیونگ. خیلی قشنگ شدی همینو ورداریم
ات. اوهوم
تهیونگ. خب اینو برامون حساب کنید
ف. بله
فروشنده تاج رو گذاشت توی جعبه و دادش به تهیونگ
از مغازه خارج شدن و به سمت مغازه کفش فروشی رفتن
ات. تهیونگ
تهیونگ. بله
ات. تو چرا لباس نمیخری
تهیونگ. من لباس از قبل خریده بودم
ات. اوکی
رفتن تو مغازه کفش فروشی
دیگه خلاصه میکنم رفتن تو مغازه کفش فروشی و کفش خریدن بعد رفتن خونه
پرش به روز عروسی
ات ویو
ای چرا اینا همش میرن اینو و اونور یکی میکاپم میکنه یکی موهامو درست میکنه یکی لاک میزنه یکی هم قربون صدقم میره فکر کنم میکاپم تمام شد چون دیگه ولم کردن
خدمتکار. خانم میکاپتون تمام شد میتونید برید
ات. ممنونم
بلند شدم و رفتم پایین
تهیونگ که پایین پله های امارت وایساده بود که فرشتش بیاد پایین با صدای باز شدن در بالای پله ها سرش رو بالا آورد و به ات نگاه کرد که داره از پله ها پایین میاد تهیونگ با دیدن ات در چشمان سیاهش برقی افتاد و باورش نمیشود کسی که به عنوان برده به امارت اومده شده خانم امارتش ات از پله ها اومد پایین
ات. سلام
تهیونگ. سلام
ات. قشنگ شدم
تهیونگ . آره خیلی قشنگ شدی
ات. توهم خیلی جذاب شدی
تهیونگ. به پا تو که نمیرسم
ات. خنده
تهیونگ. بریم
ات. اوهوم
پایان
بلخره تمام شد
ببخشید اگه بد بود
ببخشید اگه حرصتون دادم😂
نظر هاتون رو بگید
۲۸.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.