(فلش بک به چهار سال قبل)
(فلش بک به چهار سال قبل)
_جولیا بیا دیگه اوففف
علامت جولیا:*
*باشه باشه اومدم بابا
_خب بریم خونه
*اممم... ا. ت بیا بریم بستنی بخوریم و امروز حالشو ببیریم ناسلامتی امتحانا تموم شده
_اوهوم فکر خوبیه بریم.
اون روز دخترک قصه ی ما تا ساعت دوازده شب بیرون بود و داشت خوشمیگذروند و یک بار هم حتی به پدر و مادرش زنگ نزد و حتی نگران نشد از اینکه چرا اونا بهش زنگ نزدن.
ساعت دوازده:
_اوهه جولیا ببین ساعت چنده بیا بریم خونه
(جولیا هر روز ا. ت رو تا خونشون همراهی میکرد)
*اممم ببخشید نمی تونم خداحافظ(رفت)
_وا چرا اینجوریکرد. اصلا ولش کت خودم میرم.
رسیدم دم در هر چقدر زنگ میزدم کسی جواب نمیداد نگران شده بودم یادم به کلید یدک افتاده بود که زیر گلدون بود سریع برش داشتم و درو باز کردم همه جا تاریک بود صدای قدم های کسی رو حس میکردم بوی خون می اومد سعی کردم برم برق رو روشن کنم اما از منبع قطع شده بود با صدای بلند گفتم
_تو کی هستییی
+من بزرگترین مافیای اسیام کوچولو اما فعلا نمی خوام چیز دیگه ای ازم بدونی، بعدا باهام اشنا میشی. رو دهنش دستمال بی هوشی زد و گذاشت.
سه ساعت بعد:
_گیج بودم، برقا مگه خاموش نبود پس چی شده؟
رفتمطبقه بالا همینجور که مامان و بابا و برادرم رو صدا میزدم با صحنه ای شوکه اور روبه رو شدم اون....
شرطا:
۵کامنت
۶لایک
_جولیا بیا دیگه اوففف
علامت جولیا:*
*باشه باشه اومدم بابا
_خب بریم خونه
*اممم... ا. ت بیا بریم بستنی بخوریم و امروز حالشو ببیریم ناسلامتی امتحانا تموم شده
_اوهوم فکر خوبیه بریم.
اون روز دخترک قصه ی ما تا ساعت دوازده شب بیرون بود و داشت خوشمیگذروند و یک بار هم حتی به پدر و مادرش زنگ نزد و حتی نگران نشد از اینکه چرا اونا بهش زنگ نزدن.
ساعت دوازده:
_اوهه جولیا ببین ساعت چنده بیا بریم خونه
(جولیا هر روز ا. ت رو تا خونشون همراهی میکرد)
*اممم ببخشید نمی تونم خداحافظ(رفت)
_وا چرا اینجوریکرد. اصلا ولش کت خودم میرم.
رسیدم دم در هر چقدر زنگ میزدم کسی جواب نمیداد نگران شده بودم یادم به کلید یدک افتاده بود که زیر گلدون بود سریع برش داشتم و درو باز کردم همه جا تاریک بود صدای قدم های کسی رو حس میکردم بوی خون می اومد سعی کردم برم برق رو روشن کنم اما از منبع قطع شده بود با صدای بلند گفتم
_تو کی هستییی
+من بزرگترین مافیای اسیام کوچولو اما فعلا نمی خوام چیز دیگه ای ازم بدونی، بعدا باهام اشنا میشی. رو دهنش دستمال بی هوشی زد و گذاشت.
سه ساعت بعد:
_گیج بودم، برقا مگه خاموش نبود پس چی شده؟
رفتمطبقه بالا همینجور که مامان و بابا و برادرم رو صدا میزدم با صحنه ای شوکه اور روبه رو شدم اون....
شرطا:
۵کامنت
۶لایک
۹.۴k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.