رمان گناهکار قسمت بیستم
رمان گناهکار قسمت بیستم
«آرشام»
شایان در حالی که بازوی دلارام و گرفته بود رو به من کرد ..
— می دونم نمی تونی ازش دل بکنی ولی حالا نوبتی هم باشه نوبت کسی ِ که قراره مالکش باشه..فکرش و نکن پسر فعلا راه افتادی خیلی کارا باهات دارم..شکستن این طلسم اولین قدم بود که تونستی از پسش بر بیای…..
دستش و دور شونه ی دلارام حلقه کرد..دست ازادام و مشت کردم..
–دلارام مثل یه تیکه جواهره..ارزشش بیشتر از ایناست..حالا که می تونه مردی مثل آرشام و از پا در بیاره، وقتی تو بغلم بگیرمش چه کارایی می تونه بکنه؟..بالاخره به دستت اوردم عزیزم..دور به نزدیک رسید..به همین اسونی..
شایان قد بلند و چهارشونه ..جثه ی ظریف و شکننده ی دلارام در مقابلش همچون عروسک بود..
می دیدم که تو شوکه..رنگش پریده بود و حرفی نمی زد..
شایان دلارام و ازم جدا کرد..
نای تقلا کردن نداشت..پای رفتنم نداشت..دستم پیش رفت تا دستش و بگیرم ولی بین راه قبل از اینکه شایان متوجه بشه دستم و پس کشیدم..
نمی تونستم شاهد باشم..شاهد جدا شدنش..شایان فهمیده بود من دلارام و می خوام..فهمیده بود به تنها دختری که بی میل نیستم دلارامه..
همون لحظه ی اول که حرفش و پیش کشید تا تهش و خوندم..
برای اینکه به خودش و من ثابت کنه که چیزی بین من و دلارام هست حاضره هر کاری بکنه..هر کاری که حس ل*ذ*ت*ش و جاودانه کنه..
نمی تونستم جون دلارام و به خطر بندازم..اگه نمی بوسیدمش..اگه مطابق میل شایان پیش نمی رفتم از یه راه دیگه وارد می شد..
برای امتحان کردن من هرکاری می کرد..حتی خیلی راحت می تونست با جون دلارام بازی کنه..
اینکه ببوسمش..اینکه دختری رو تو اغوشم بگیرم که نسبت بهش بی میل نیستم..دختری که سراپا احساس بود، فراتر از اونچه که فکرش و می کردم می تونست جونش و از خطر و بدتر از اون شایان دور کنه..
واسه اینکه دلارام طبیعی رفتار کنه بهش گفتم شایان شک کرده و برای اینکه به شکش دامن نزنیم باید هرکار که می خواد و انجام بدیم..
اگه حقیقت رو می فهمید نمی تونست اینطور دقیق بازی کنه..حتم داشتم در اونصورت شایان بازی خطرناک تری رو با هر دوی ما شروع می کرد..
هنوز بهش نیاز داشتم..برای بیچاره کردنش هر کاری می کنم..نمیذارم تلاشمون به هدر بره..سر بزنگاه مچش و رو می کنم..زمان زیادی نمی خواد..ولی….
بالاخره عملیش می کنم..
پشتم و به شایان کردم..نمی خواستم ببینم و شاهد نگاهه ملتمسانه ی دلارام باشم..با صدای شایان مردد برگشتم..بیرون از استخر سعی داشت جلوی تقلاهای دلارام و بگیره..
–چرا وایسادی نگاه می کنی؟..بیا بیرون نگهش دار..
بدون اینکه فرصت و از دست بدم از استخر بیرون رفتم..دستای دلارام و گرفتم که سعی داشت تو صورت شایان چنگ بندازه..
حس می کردم دیگه توان این بازی رو ندارم..ولی مجبورم ادامه ش بدم..
– چرا به محافظا خبر نمیدی؟..
نگام کرد..چند لحظه چیزی نگفت..شک داشت..با چیزایی که تو استخر از من و دلارام دیده بود حق داشت..ولی منو هم نباید دست کم می گرفت..
— امشب شب ِ منه..شب من و دلارام..هیچ کس نباید تو بزمه ما شرکت کنه….ببرش بالا تو اتاقم..
نگاش کردم..می خواستم از چشماش بخونم که قصدش چیه..ولی انگار امشب تو یه حال ِ دیگه ست..
رفت سمت رختکن..
–ببرش منم الان دوش می گیرم میام..به دخترا بسپر اماده ش کنن..خودشون می دونن..
سوت زنان از زور سرمستی با قدم هایی پیوسته از کنار ما رد شد..
برگشتم و با دیدن لبخند روی لبای دلارام اخم کردم..که با این حرکتم از روی لبای صورتی و دلنشینش محو شد..
دستش و کشیدم..
–راه بیافت..مگه نشنیدی چی گفت؟..
مات ومبهوت دنبالم کشیده شد..
-آرشام!….
— خفه شو..
با صدای فریادم ساکت شد..بدون هیچ حرفی حرکت کرد..برنگشتم نگاش کنم..تموم راه فقط نگام به رو به رو بود..بی هدف..بدون اینکه حتی بفهمم دارم کجا میرم..
همه چیز از روی عادت بود..راه رفتنم..قدم برداشتنم به سمت اتاق شایان..
بارها وبارها این مسیر رو طی کردم ولی حالا با نفرت دارم قدم بر می دارم..از روی حرص و عصبانیت..
دوست داشتم همین امشب این ویلا رو با تموم دم و دستگاش به اتیش بکشم و دنیای غرق در کثافت ِ شایان و به جهنم تبدیل کنم..
در اتاق و باز کردم..این اتاق شخصیش بود..گوشه ی اتاق دوربین نصب بود..می دونستم تموم حرکات ِ ما رو ضبط می کنه..
پرتش کردم تو اتاق..چند قدم عقب رفت..تازه به صورتش نگاه کردم..یه چیزی رو تو وجودم حس کردم..یه چیز خاص..یه چیزی که ترغیبم می کرد فاصله ی بینمون رو با یک قدم طی کنم و صورت خیس از اشکش رو به سینه م فشار بدم..
دستام و مشت کردم و انگشتام و به کف دستم فشار دادم تا بتونم خودم و کنترل کنم..
فرصتی نبود..
دلارام لب باز کرد تا چیزی بگه که بهش امون ندادم..زدم تخت سینه ش و محکم پرتش کردم رو تخت..
حیرت زده فقط نگام کرد..حتی صدای هق هقش و نمی شنیدم..فقط سک
«آرشام»
شایان در حالی که بازوی دلارام و گرفته بود رو به من کرد ..
— می دونم نمی تونی ازش دل بکنی ولی حالا نوبتی هم باشه نوبت کسی ِ که قراره مالکش باشه..فکرش و نکن پسر فعلا راه افتادی خیلی کارا باهات دارم..شکستن این طلسم اولین قدم بود که تونستی از پسش بر بیای…..
دستش و دور شونه ی دلارام حلقه کرد..دست ازادام و مشت کردم..
–دلارام مثل یه تیکه جواهره..ارزشش بیشتر از ایناست..حالا که می تونه مردی مثل آرشام و از پا در بیاره، وقتی تو بغلم بگیرمش چه کارایی می تونه بکنه؟..بالاخره به دستت اوردم عزیزم..دور به نزدیک رسید..به همین اسونی..
شایان قد بلند و چهارشونه ..جثه ی ظریف و شکننده ی دلارام در مقابلش همچون عروسک بود..
می دیدم که تو شوکه..رنگش پریده بود و حرفی نمی زد..
شایان دلارام و ازم جدا کرد..
نای تقلا کردن نداشت..پای رفتنم نداشت..دستم پیش رفت تا دستش و بگیرم ولی بین راه قبل از اینکه شایان متوجه بشه دستم و پس کشیدم..
نمی تونستم شاهد باشم..شاهد جدا شدنش..شایان فهمیده بود من دلارام و می خوام..فهمیده بود به تنها دختری که بی میل نیستم دلارامه..
همون لحظه ی اول که حرفش و پیش کشید تا تهش و خوندم..
برای اینکه به خودش و من ثابت کنه که چیزی بین من و دلارام هست حاضره هر کاری بکنه..هر کاری که حس ل*ذ*ت*ش و جاودانه کنه..
نمی تونستم جون دلارام و به خطر بندازم..اگه نمی بوسیدمش..اگه مطابق میل شایان پیش نمی رفتم از یه راه دیگه وارد می شد..
برای امتحان کردن من هرکاری می کرد..حتی خیلی راحت می تونست با جون دلارام بازی کنه..
اینکه ببوسمش..اینکه دختری رو تو اغوشم بگیرم که نسبت بهش بی میل نیستم..دختری که سراپا احساس بود، فراتر از اونچه که فکرش و می کردم می تونست جونش و از خطر و بدتر از اون شایان دور کنه..
واسه اینکه دلارام طبیعی رفتار کنه بهش گفتم شایان شک کرده و برای اینکه به شکش دامن نزنیم باید هرکار که می خواد و انجام بدیم..
اگه حقیقت رو می فهمید نمی تونست اینطور دقیق بازی کنه..حتم داشتم در اونصورت شایان بازی خطرناک تری رو با هر دوی ما شروع می کرد..
هنوز بهش نیاز داشتم..برای بیچاره کردنش هر کاری می کنم..نمیذارم تلاشمون به هدر بره..سر بزنگاه مچش و رو می کنم..زمان زیادی نمی خواد..ولی….
بالاخره عملیش می کنم..
پشتم و به شایان کردم..نمی خواستم ببینم و شاهد نگاهه ملتمسانه ی دلارام باشم..با صدای شایان مردد برگشتم..بیرون از استخر سعی داشت جلوی تقلاهای دلارام و بگیره..
–چرا وایسادی نگاه می کنی؟..بیا بیرون نگهش دار..
بدون اینکه فرصت و از دست بدم از استخر بیرون رفتم..دستای دلارام و گرفتم که سعی داشت تو صورت شایان چنگ بندازه..
حس می کردم دیگه توان این بازی رو ندارم..ولی مجبورم ادامه ش بدم..
– چرا به محافظا خبر نمیدی؟..
نگام کرد..چند لحظه چیزی نگفت..شک داشت..با چیزایی که تو استخر از من و دلارام دیده بود حق داشت..ولی منو هم نباید دست کم می گرفت..
— امشب شب ِ منه..شب من و دلارام..هیچ کس نباید تو بزمه ما شرکت کنه….ببرش بالا تو اتاقم..
نگاش کردم..می خواستم از چشماش بخونم که قصدش چیه..ولی انگار امشب تو یه حال ِ دیگه ست..
رفت سمت رختکن..
–ببرش منم الان دوش می گیرم میام..به دخترا بسپر اماده ش کنن..خودشون می دونن..
سوت زنان از زور سرمستی با قدم هایی پیوسته از کنار ما رد شد..
برگشتم و با دیدن لبخند روی لبای دلارام اخم کردم..که با این حرکتم از روی لبای صورتی و دلنشینش محو شد..
دستش و کشیدم..
–راه بیافت..مگه نشنیدی چی گفت؟..
مات ومبهوت دنبالم کشیده شد..
-آرشام!….
— خفه شو..
با صدای فریادم ساکت شد..بدون هیچ حرفی حرکت کرد..برنگشتم نگاش کنم..تموم راه فقط نگام به رو به رو بود..بی هدف..بدون اینکه حتی بفهمم دارم کجا میرم..
همه چیز از روی عادت بود..راه رفتنم..قدم برداشتنم به سمت اتاق شایان..
بارها وبارها این مسیر رو طی کردم ولی حالا با نفرت دارم قدم بر می دارم..از روی حرص و عصبانیت..
دوست داشتم همین امشب این ویلا رو با تموم دم و دستگاش به اتیش بکشم و دنیای غرق در کثافت ِ شایان و به جهنم تبدیل کنم..
در اتاق و باز کردم..این اتاق شخصیش بود..گوشه ی اتاق دوربین نصب بود..می دونستم تموم حرکات ِ ما رو ضبط می کنه..
پرتش کردم تو اتاق..چند قدم عقب رفت..تازه به صورتش نگاه کردم..یه چیزی رو تو وجودم حس کردم..یه چیز خاص..یه چیزی که ترغیبم می کرد فاصله ی بینمون رو با یک قدم طی کنم و صورت خیس از اشکش رو به سینه م فشار بدم..
دستام و مشت کردم و انگشتام و به کف دستم فشار دادم تا بتونم خودم و کنترل کنم..
فرصتی نبود..
دلارام لب باز کرد تا چیزی بگه که بهش امون ندادم..زدم تخت سینه ش و محکم پرتش کردم رو تخت..
حیرت زده فقط نگام کرد..حتی صدای هق هقش و نمی شنیدم..فقط سک
۲۷۲.۸k
۱۵ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.