پارت دوم چند پارتی (متاسفم)👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پارت دوم چند پارتی (متاسفم)👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
تهیونگ :ات اون پدر و مادر تو رو نکشته کسی که اون روز اونارو کشت رانگه دشمن خونی پدرت
اون روز من به جیمین گفته بودم احتمال اینکه رانگ بخواد پدر و تو اون سفر بکشه زیاده و ازش کمک خواسته بودم و افراد جیمین مراقب مون بودن ولی رانگ باهوش تر بود و جوری قتل و انجام داد که چند دقیقه بعد بادیگاردای جیمین فهمیدن اون رانگ لنتی برا اینکه پدر و ازار بده اول مامانو جلو چشم بابا کشت اون لحظه تو خواب بودی و با صدای شلیک بیدار شدی و دقیقا اون موقع که بیدار شدی جیمین از راه رسید و تو فقط اونو دیدی چون اونموقع رانگ دیگه فرار کرده بود چون مثل سگ از جیمین میترسه
جیمین تورو نجات داد و اگرنه تو مرده بودی رانگ تو و من هم میکش لنتی بفهمم، این کسیه که بخاطرش با من دعوا میکردی
ابجی، این جیمین همون جیمینه چرا یادت نمیاد بخاطر عشقی که بهش داشتی چیکارا میکردی
ات:دروغ نگو لنتی تو فقط میخوای این حرومزاده رو نجات بدی ( با داد درضمن حروم زاده عمته)
جیمین : تهیونگ (با داد )
ولش کن بزار منو بکشه برام مهم نیس به هر حال که خودم میخواستم اینکارو کنم( اروم)
تهیونگ :تو خیلی غلط میکردی ( عربده )
ات:باشه به خواستت میرسونمت
تهیونگ : منظورت چیه که به خواستش میرسونیش
نویسنده : ات تهیونگ و هل داد اونور و به سینه جیمین شلیک کرد و قبل از اینکه جیمین بیوفته زمین تهیونگ گرفتش
تهیونگ:
هیونگ( عربده تر)
خوب میشی خب؟
چیزی نیست فقط ی تیره قطعا تو قلبت نخورده و اگرنه...
تو قبلا خیلی شرایط بدتری رو تحمل کردی این که چیزی نیست( اروم و با اشک و صدای لرزون بغضی)
جیمین: ت تهیونگ اگه اتفاقی برام افتاد تو ب باید باندو ن نگه داری( جیمین با اجازتون مافیاس)
تهیونگ : انقدر زر نزن تو چیزیت نمیشه چقدر لوسی فقط ی تیره دیگه( با گریه)
( بعد جیمین بیهوش شد )
تهیونگ : جیمین شییی
( شبیه همون دادی که کوکی زد😂)
چشماتو باز کن( با گریه)
ات اگه بمیره زندت نمیزارم برامم مهم نیس
ابجیمی (عربده)
نویسنده : تهیونگ جیمین و براید استایل بغل کرد و برد تو ماشین و با اخرین سرعت خودشو رسوند عمارت و بعد از اینکه اونا رفتن اصلحه از دست ات افتاد ات دوزانو روی زمین افتاده بود و گریه میکرد انگار تازه فهمیده بودچیکار کرده اون نمیتونست باور کنه به جیمین شلیک کرده اون کاملا سردر گم بود
پرش زمانی به چند روز بعد
تهیونگ : هیونگ بیدارشو دیگه(جیمین هنوز بیهوشه) دلم برای صدات ، برای چشات ،برای غر زدنات ، برای.....هیونگ دلم برات تنگ شده 😭
بادیگارد : ببخشید اقا ی خانم با شما کار دارن
تهیونگ: کیه؟
بادیگارد : نمیدونم قربان
( تهیونگ از پله ها پایین رفت و با دیدن ات تعجب کرده بود ولی ضاهرش و حفظ کرد)
تهیونگ :ات اون پدر و مادر تو رو نکشته کسی که اون روز اونارو کشت رانگه دشمن خونی پدرت
اون روز من به جیمین گفته بودم احتمال اینکه رانگ بخواد پدر و تو اون سفر بکشه زیاده و ازش کمک خواسته بودم و افراد جیمین مراقب مون بودن ولی رانگ باهوش تر بود و جوری قتل و انجام داد که چند دقیقه بعد بادیگاردای جیمین فهمیدن اون رانگ لنتی برا اینکه پدر و ازار بده اول مامانو جلو چشم بابا کشت اون لحظه تو خواب بودی و با صدای شلیک بیدار شدی و دقیقا اون موقع که بیدار شدی جیمین از راه رسید و تو فقط اونو دیدی چون اونموقع رانگ دیگه فرار کرده بود چون مثل سگ از جیمین میترسه
جیمین تورو نجات داد و اگرنه تو مرده بودی رانگ تو و من هم میکش لنتی بفهمم، این کسیه که بخاطرش با من دعوا میکردی
ابجی، این جیمین همون جیمینه چرا یادت نمیاد بخاطر عشقی که بهش داشتی چیکارا میکردی
ات:دروغ نگو لنتی تو فقط میخوای این حرومزاده رو نجات بدی ( با داد درضمن حروم زاده عمته)
جیمین : تهیونگ (با داد )
ولش کن بزار منو بکشه برام مهم نیس به هر حال که خودم میخواستم اینکارو کنم( اروم)
تهیونگ :تو خیلی غلط میکردی ( عربده )
ات:باشه به خواستت میرسونمت
تهیونگ : منظورت چیه که به خواستش میرسونیش
نویسنده : ات تهیونگ و هل داد اونور و به سینه جیمین شلیک کرد و قبل از اینکه جیمین بیوفته زمین تهیونگ گرفتش
تهیونگ:
هیونگ( عربده تر)
خوب میشی خب؟
چیزی نیست فقط ی تیره قطعا تو قلبت نخورده و اگرنه...
تو قبلا خیلی شرایط بدتری رو تحمل کردی این که چیزی نیست( اروم و با اشک و صدای لرزون بغضی)
جیمین: ت تهیونگ اگه اتفاقی برام افتاد تو ب باید باندو ن نگه داری( جیمین با اجازتون مافیاس)
تهیونگ : انقدر زر نزن تو چیزیت نمیشه چقدر لوسی فقط ی تیره دیگه( با گریه)
( بعد جیمین بیهوش شد )
تهیونگ : جیمین شییی
( شبیه همون دادی که کوکی زد😂)
چشماتو باز کن( با گریه)
ات اگه بمیره زندت نمیزارم برامم مهم نیس
ابجیمی (عربده)
نویسنده : تهیونگ جیمین و براید استایل بغل کرد و برد تو ماشین و با اخرین سرعت خودشو رسوند عمارت و بعد از اینکه اونا رفتن اصلحه از دست ات افتاد ات دوزانو روی زمین افتاده بود و گریه میکرد انگار تازه فهمیده بودچیکار کرده اون نمیتونست باور کنه به جیمین شلیک کرده اون کاملا سردر گم بود
پرش زمانی به چند روز بعد
تهیونگ : هیونگ بیدارشو دیگه(جیمین هنوز بیهوشه) دلم برای صدات ، برای چشات ،برای غر زدنات ، برای.....هیونگ دلم برات تنگ شده 😭
بادیگارد : ببخشید اقا ی خانم با شما کار دارن
تهیونگ: کیه؟
بادیگارد : نمیدونم قربان
( تهیونگ از پله ها پایین رفت و با دیدن ات تعجب کرده بود ولی ضاهرش و حفظ کرد)
۷.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.