پارت سوم
پارت سوم
♡«(عشق سیاه») ♡
تهیونگ رو انقد زدن که دیگه نای حرف زدن نداشت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آیو: خواهش میکنم ولش کنین(با گریه)
جونگ کوک: اگه تهیونگ رو انتخاب کنی میکشمش ولی اگه منو انتخاب کنی ولش می کنم
نمی تونستم حرفشو باور کنم. یا باید زندگی خودمو خراب کنم یا جون تهیونگ رو به خطر بندازم
آیو: خیله خب باش تو رو انتخاب می کنم فقط بزار تهیونگ بره (با گریه)
تهیونگ: نه.. نه تو نباید با اون اشغال بری
جونگ کوک عصبانی شد و گفت
جونگ کوک: این اَوزی رو ببرید انقد بزنینش تا بمیره
آیو: نه.. نه اگه این کارو کنی من باهات نمی یام
جونگ کوک: چه بخای چه نخای تو بامن میای
چونگ کوک من رو به زور سوار ماشین کرد و دستامو بست
جونگ کوک: حالا بهتره دختر خوبی باشی
آیو: نه.. نه ولم کن..............(با دادو گریه)
جونگ کوک: ساکت باش دختر جون (با داد)
ترسیدم، هیچی نگفتم ولی اشکام میومد
تو ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم توی اتاق تنها بودو، خیلی ترسیده بودم
می خواستم برم بیرون ولی در قلف بود
آیو: درو باز کنین هیشکس نیست؟؟
یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم نمی دونستم چه بلایی سر تهیونگ اومده بود
در باز شد و جونگ کوک اومد تو دید که دارم گریه می کنم.
جونگ کوک: اَه انقد گریه نکن
تقدیم نگاهتون💜🌹😘
تا اینجا چطور بود
تو کامنتا بگید😘
♡«(عشق سیاه») ♡
تهیونگ رو انقد زدن که دیگه نای حرف زدن نداشت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آیو: خواهش میکنم ولش کنین(با گریه)
جونگ کوک: اگه تهیونگ رو انتخاب کنی میکشمش ولی اگه منو انتخاب کنی ولش می کنم
نمی تونستم حرفشو باور کنم. یا باید زندگی خودمو خراب کنم یا جون تهیونگ رو به خطر بندازم
آیو: خیله خب باش تو رو انتخاب می کنم فقط بزار تهیونگ بره (با گریه)
تهیونگ: نه.. نه تو نباید با اون اشغال بری
جونگ کوک عصبانی شد و گفت
جونگ کوک: این اَوزی رو ببرید انقد بزنینش تا بمیره
آیو: نه.. نه اگه این کارو کنی من باهات نمی یام
جونگ کوک: چه بخای چه نخای تو بامن میای
چونگ کوک من رو به زور سوار ماشین کرد و دستامو بست
جونگ کوک: حالا بهتره دختر خوبی باشی
آیو: نه.. نه ولم کن..............(با دادو گریه)
جونگ کوک: ساکت باش دختر جون (با داد)
ترسیدم، هیچی نگفتم ولی اشکام میومد
تو ماشین خوابم برد وقتی بیدار شدم توی اتاق تنها بودو، خیلی ترسیده بودم
می خواستم برم بیرون ولی در قلف بود
آیو: درو باز کنین هیشکس نیست؟؟
یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم نمی دونستم چه بلایی سر تهیونگ اومده بود
در باز شد و جونگ کوک اومد تو دید که دارم گریه می کنم.
جونگ کوک: اَه انقد گریه نکن
تقدیم نگاهتون💜🌹😘
تا اینجا چطور بود
تو کامنتا بگید😘
۴۴.۲k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.