شب دردناک

شب دردناک )
پارت ۶
ات : من نمیترسم وبی از ب*وسی زوری متنفرم
جونکوک صورت ات را که در دست اش گرفته بود رو هول داد و دستش را رو گ*ردن اش گذاشت تا سرش را بلند نکنه و بازم خنده پوزخند ای زد و گفت
جونکوک: ببین تو در برابره من هیچی نیستی پس عروسکم هستی درسته ..
دستش را گذاشت رو ر*ون پا اش و نوازش وار به بالا پاش می‌رفت ات عصبی و با صدا لرزوند گفت
ات : بسه دیگه ...
دستش را هول داد و تا میخواست بلند شه دوباره جونکوک هولش داد رو تخت و صورتش را نزدیک کرد به صورت ات دم گوشش گفت
جونکوک: کم حرف بزن عروسک
ات: برو جایه دیگی برایه عروسک بگرد اینجا چیزی گیرت نمیاد
جونکوک: خیلی زبون درازی اگه خودم کوچیکش کنم چی
ات: تو ل*اشی فقد بلدی حرف الکی بزنی همین الان داد میزنم
جونکوک: چی داد میزنی بزن .. داد بزن ببینم کی این وسط ابروش میره
دست را برد تو موهای ات و سفت موهایش را گرفت و صورتش را نزدیک صورت اش کرد و پایین ل*بش را بینه دندان هایش گرفت
ترس وجودش را گرفته بود و با چشم های پر از اشک دستش را گذاشت رو شانه جونکوک و هولش داد ولی تا خودش نخواد هیچ کس نمی‌توانست از دستش در بره
دختره با ترس اینکه خانواده اش خبر دار شه گریه هایش شروع شد شروع به مشت زدن به س*ینه هایش شد آخرش محکم تر ل*ب پایینش را گ*از گرفت و رهاش کرد دختره با ترس از رو خودش هولش داد و جونکوک هم بلند شد از رو تخت و ایستاد
جونکوک: دیگی هیچی نیستی
اشک هایش را پاک کرد و گفت
ات : گمشو برو بیرون..... گمشووووو
جونکوک: ببین عروسک من هستی تو هر وقت خواستم میایی دنبالم باشه
ات : مرتیکه گمشو ....
جونکوک: تو .... یه درس دیگه ای مونده باشه منتظر باش دست هایش را تو جیب شلوارش کرد و از اتاق خارج شد
دختره بغضی تو گلو اش اذیت اش میکرد و دستی به ل*ب اش کشید و اشک هایش جاری شدن با ترسه اینکه کسی متوجه شه زود سمته در رفت و قفل اش کرد و زود سمته تخت رفت چراغ را خاموش کرد و زیره پتو رفت اشک جاری رو صورت اش بود با ترس اینکه اگه خانواده اش اگر بفهمه قصد کشتن ات را دارن و با همان فکر ها خوابش برد درست بود که دختره شجاع ای بود ولی ترسه اینکه کسی بهش نزدیک شه برایش خیلی دردناک بود ....
اون شب دردناک بازم هم گذشت ...
____________ صبح روزه بعد

بعد از دوش گرفتن لباس مرتب و مشکی را پوشید و موهایش را دم اسپی بست با زخمی رو کنجه ل*ب اش رژی روش زد تا معلوم نشه
《 اسلاید دو لباس ات 》


(
دیدگاه ها (۹)

شب دردناک )پارت ۶از اتاق خارج شد و گوشیش را برداشت با دیدن ت...

شب دردناک پارت ۵با خوردن قهوه ها همه مشغول بودن و آقایون راج...

شب دردناک پارت ۴جونکوک: آهان پس یعنی مهمونا از خارجی که اومد...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

پارت ۴۴ات: جیمین اخرین هشدارمه جیمین: عوم... منتظرم جیمین : ...

( گناهکار ) ۱۲۶ part نیمه شب با حس تشنگی پلک هاشو از هم بردا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط