خانزاده

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁


#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت14

دیدم که داشت لباسشو در می آورد وقتی خودش کاملا برهنه شد لباس زیرای من از تنم جدا کرد
ماتو مبهوت فقط می تونستم بهش نگاه کنم هیچ عکس العمل دیگه نمی تونستم نشون بدم
عقلم از کار افتاده بود اما توی صورتش هیچ ردی از خواستن و دوست داشتن نمیدیدم هر چیزی که بود عشق نبود خش...
خشمی که توی چشماش بود
خشونتی که توی رفتارش بود کاری می‌کرد امشب از این آدم بترسم...

گیج و منگ زیر دست و پای این آدم جابجا می شدم لذت می بردم و درد میکشیدم
و هم حالم از این لذتی که می بردم به هم می‌خورد
نگاهش رنگ و بوی دیگه ای داشت من هیچ وقت از چشماش عشق و نمی خوندم اما هرگز این طورم نگاهم نکرده بود
امشب یه جور خاصی بود یه جور ناجوری بود که ته دلمو خالی می‌کرد

من چرا داشتم این کارو میکردم ؟

با احساس دردی که زیر دلم پیچید نفسم رفت و چنگ انداختم روی بازوی شاهو نگاهش تاصورتم بالا آورد و گفت

_بالاخره تموم شد دیگه به نام من شدی دیگه مال من شدی هیچ راه خلاصی از من نداری!




🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت15 این حرفارو شاید اگر هر ...

#هوس_خان👑#پارت199به سمت مادرم چرخیدم و گفتمتوی کار من دخالت...

🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده#فصل_سوم#پارت12این طبقه خالیه خالی بود ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #فصل_سوم #پارت11اما وقتی کنار شاهو بودم ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط