chand Party
chand Party:
یکی از مامور ها: هی خانوم آروم باشید
ماریا: نههه ولم کنیددد(گریه شدید)
ادمین: اونا هر چقدر به ماریا نزدیک تر میشدن ماریا بیشتر جیغ میزد و بیحال تر میشد که جیهوپ اومد داخل اتاق
جیهوپ: ماریاا(نگران)
ماریا: ولم کنید(گریه و بیحالی)
ماریا: هیچی حس نمیکردم و هر لحظه دیدم تار تر میشد و فقط صدا هایی رو میشنیدم و فقط میدونستم جیغ بزنم و درخواست کمک کنم که تو بغل کسی فرو رفتم
ماریا: ولم کننن(با مشت میزنه به سینه جیهوپ)
جیهوپ: ماریا.... ماریا منم جیهوپ(نگران و محکم ماریا رو گرفت)
ماریا: هیچی نمیشنیدم و همش حس میکردم که اونا میخوان اعضای بدنم رو در بیارن و تنها کاری که میتونستم تقلا بود اما اون فرد من رو محکم گرفته بود
جیهوپ: ماریا اصلا آروم نمیشد و همش فکر میکرد که ما دار و دسته ی هیون وو هستیم ماریا انگار تو خواب و بیداری بود و هم بیهوش بود هم هوشیار که بلندش کردم و بردمش سمت ماشین خودم
ماریا: موقعیت اطرافم رو درک نمیکردم و ترسیده بودم چشم هام بسته بود و نمیدونستم چی به چیه فقط صدای آشنای کسی به گوشم میخورد که سعی داشت بیدار نگهم داره
جیهوپ: ماریا باید بیدار بمونییی ا... الان میرسیم بیمارستان طاقت بیار فقط نخوابب(نگران)
ادمین: راه بیمارستان خیلی دور بود و امکان نداشت که ماریا بتونه طاقت بیاره و همین هم شد ماریا بیهوش شد و سرعت ماشین جیهوپ هم بیشتر اون پسر فقط میخواست خواهرش رو به بیمارستان برسونه تمام بدن دخترک سرد شده بود و همین پسرک رو نگران میکرد
یکی از مامور ها: هی خانوم آروم باشید
ماریا: نههه ولم کنیددد(گریه شدید)
ادمین: اونا هر چقدر به ماریا نزدیک تر میشدن ماریا بیشتر جیغ میزد و بیحال تر میشد که جیهوپ اومد داخل اتاق
جیهوپ: ماریاا(نگران)
ماریا: ولم کنید(گریه و بیحالی)
ماریا: هیچی حس نمیکردم و هر لحظه دیدم تار تر میشد و فقط صدا هایی رو میشنیدم و فقط میدونستم جیغ بزنم و درخواست کمک کنم که تو بغل کسی فرو رفتم
ماریا: ولم کننن(با مشت میزنه به سینه جیهوپ)
جیهوپ: ماریا.... ماریا منم جیهوپ(نگران و محکم ماریا رو گرفت)
ماریا: هیچی نمیشنیدم و همش حس میکردم که اونا میخوان اعضای بدنم رو در بیارن و تنها کاری که میتونستم تقلا بود اما اون فرد من رو محکم گرفته بود
جیهوپ: ماریا اصلا آروم نمیشد و همش فکر میکرد که ما دار و دسته ی هیون وو هستیم ماریا انگار تو خواب و بیداری بود و هم بیهوش بود هم هوشیار که بلندش کردم و بردمش سمت ماشین خودم
ماریا: موقعیت اطرافم رو درک نمیکردم و ترسیده بودم چشم هام بسته بود و نمیدونستم چی به چیه فقط صدای آشنای کسی به گوشم میخورد که سعی داشت بیدار نگهم داره
جیهوپ: ماریا باید بیدار بمونییی ا... الان میرسیم بیمارستان طاقت بیار فقط نخوابب(نگران)
ادمین: راه بیمارستان خیلی دور بود و امکان نداشت که ماریا بتونه طاقت بیاره و همین هم شد ماریا بیهوش شد و سرعت ماشین جیهوپ هم بیشتر اون پسر فقط میخواست خواهرش رو به بیمارستان برسونه تمام بدن دخترک سرد شده بود و همین پسرک رو نگران میکرد
- ۱.۳k
- ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط