پارت دهم
#پارت_دهم
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•...............................🤍💜...............................•
دیانا:تا ساعت هشت اینا داشتیم میرقصیدیم فقط بعد این مسخره بازیا دیگه به نیکا گفتم نره خونشون همینجا تو خونهی من بخوابه دیگه تا ساعت ۲ یا ۲ نیم اینا بیدار بودیم بعدش خوابیدیم
(صبح فردا)
دیانا:صبح با صدای تایمر گوشی بلند شدم دیدم ساعت هفته رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم بیرون رفتم تو آشپز خونه صبحونه رو آماده کردم رفتم نیکا رو بیدار کنم که دیدم بیداره داره به سقف نگاه میکنه به سقف نگاه کردم بعد رو بهش گفتم(صبحونه حاضره بیا بریم صبحونه بخوریم بعدش باید بریم سر کار)
نیکا:باش تو برو من برم دست و صورتمو بشورم بیام
*سر میز*
نیکا:میدونی داشتم به چی فکر میکردم؟
دیانا:اون لحظه که به سقف زل زده بودی؟
نیکا:اوهم
دیانا:خب به چی فکر میکردی
نیکا:به این فکر میکردم که مثلا چن وقت باید با همون که قرارِ جای دوس پسرمو بازی کنه
دیانا:حالا اگه قبول کنه
نیکا:چرا میپری وسط حرفم بزار حرفمو کامل کنم
دیانا:خب حرفتو کامل کن(با دهن پر)
نیکا:میگم چن وقت مثلا میخوام باهاش نقش بازی کنم
دیانا:شاید یه سال
نیکا:شتت
دیانا:شایدم کمتر حالا
نیکا:وااای
دیانا:چت شد
نیکا:اگه قبول نکنه
دیانا:چرا جنی میشی یه بار یه حرفی میزنی یبار دیگه یه حرف دیگه بیا حاضر شیم بریم سر کار بابا
نیکا:پس من میرم حاضر شم
دیانا:تو برو من یخورده دیگه صبحونه بخورم بیام حاضر شم
تازه از مهمونی اومدم حوصله ندارم حتی الان خوابمم میاد ولی فردا عیدی رمان میزارم بین ۵ تا ۷ پارت
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•...............................🤍💜...............................•
دیانا:تا ساعت هشت اینا داشتیم میرقصیدیم فقط بعد این مسخره بازیا دیگه به نیکا گفتم نره خونشون همینجا تو خونهی من بخوابه دیگه تا ساعت ۲ یا ۲ نیم اینا بیدار بودیم بعدش خوابیدیم
(صبح فردا)
دیانا:صبح با صدای تایمر گوشی بلند شدم دیدم ساعت هفته رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم بیرون رفتم تو آشپز خونه صبحونه رو آماده کردم رفتم نیکا رو بیدار کنم که دیدم بیداره داره به سقف نگاه میکنه به سقف نگاه کردم بعد رو بهش گفتم(صبحونه حاضره بیا بریم صبحونه بخوریم بعدش باید بریم سر کار)
نیکا:باش تو برو من برم دست و صورتمو بشورم بیام
*سر میز*
نیکا:میدونی داشتم به چی فکر میکردم؟
دیانا:اون لحظه که به سقف زل زده بودی؟
نیکا:اوهم
دیانا:خب به چی فکر میکردی
نیکا:به این فکر میکردم که مثلا چن وقت باید با همون که قرارِ جای دوس پسرمو بازی کنه
دیانا:حالا اگه قبول کنه
نیکا:چرا میپری وسط حرفم بزار حرفمو کامل کنم
دیانا:خب حرفتو کامل کن(با دهن پر)
نیکا:میگم چن وقت مثلا میخوام باهاش نقش بازی کنم
دیانا:شاید یه سال
نیکا:شتت
دیانا:شایدم کمتر حالا
نیکا:وااای
دیانا:چت شد
نیکا:اگه قبول نکنه
دیانا:چرا جنی میشی یه بار یه حرفی میزنی یبار دیگه یه حرف دیگه بیا حاضر شیم بریم سر کار بابا
نیکا:پس من میرم حاضر شم
دیانا:تو برو من یخورده دیگه صبحونه بخورم بیام حاضر شم
تازه از مهمونی اومدم حوصله ندارم حتی الان خوابمم میاد ولی فردا عیدی رمان میزارم بین ۵ تا ۷ پارت
۱۰.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.