پارتدوازده

•.............................💜🤍.............................•
#پارت_دوازده
#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن
•.............................💜🤍.............................•
دیانا:مهشاد تو چرا دیر کردی؟
مهشاد:با مامانم رفته بودیم خرید چون مهمون داریم واسه ناهار‌ منم تو ماشین مامانم خوابم برد مامانمم دیگه بیدارم نکرد دیر شد دیگه
دیانا:پانیذ تو چی تو چرا خوابت برد پانیذ
پانیذ:به نیکا قضیه‌ی اکیپو گفتی؟
دیانا:اوهوم
پانیذ:خب پس بزار بگم ما اکیپی می‌خواستیم بریم بیرون بعد من به بچه‌های اکیپ گفتم قبول کردن شما‌هم بیایین تو اکیپ ولی اول گفتن باید باهاتون آشنا‌شن ببینن چجور آدمایی هستین که البته من ازتون مطمئنم بعدش گفتم بهتون زنگ بزنم بیایین اول به مهشاد زنگ زدم که اومد که فکر کنم واسه همین خواب موند عِین من هرچی به شما دوتا زنگ زدم برنداشتین
نیکا:ما‌ هم داشتیم خوش گذرونی میکردیم
پانیذ:پس بگو چرا تلفنُ جواب ندادین
دیانا:کجا بودین حالا
پانیذ:ما تا ساعت سه اینا بام بودیم
دیانا:چه خبرتون بود😄
پانیذ:شما تا ساعت چند داشتین خوشگذرونی میکردین
دیانا:دو دو نیم اینا
پانیذ:شما چخبرتونه😄
دیانا:😄
نیکا:خب به کارتون برسید دیگه
دیانا:اوکی اوکی

(چند ساعت بعد)

دیانا:آخخخ گردنم
پانیذ:واسه اینکه خستگی‌مون دَر بره بریم یه ناهار بزنیم تو رگ؟
مهشاد:پایم
دیانا:منم
پانیذ:تروخدا نیکا نگو که میخوای بری جایی
نیکا:نه امروزُ هستم
پانیذ:خب پس بریم وایسین به بقیه هم زنگ بزنم بیان
مهشاد،دیانا،پانیذ:اوکی
دیدگاه ها (۴)

ببخشید نبودم تو این چن ماه حالم خیلی خیلی بد بود

•..............................💜🤍..............................

•..............................🤍💜..............................

#پارت_دهم#دِلبَرِ_زیبایِ_مَن •.................................

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۰

خون آشام وحشی من_آخه چرا؟+نمی‌تونستم بگم خب _خجالت نکش خب ال...

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط