هیولای تاریک من پارت یازدهم

گفتم: وابستگی یعنی چی اصلا. من هیچ وقت نفهمیدم. بعدشم. من و همبن دیروز آوردی سریع وابسته شدی جونگ‌کوک 😈جونگ‌کوک اون‌قدری نزدیکم بود که نفسش می‌خورد به صورتم. رگ گردنش بالا زده بود، صدای نفس‌هاش مثل حیوان زخمی، مثل هیولایی که گرسنه بود، ولی نه برای گوشت... برای حضور من.

چونه‌مو گرفت، محکم، انگشتاش داغ بودن. با صدایی که تهش می‌لرزید از خشم و جنون گفت:

– «من؟ من وابسته‌م؟ نه کوچولو… من صاحبت شدم همون لحظه‌ای که چشمات لرزید. وابستگی مالِ آدمایه، من هیولام... ولی تو، تو باعث شدی قلبم درد بگیره، تو لعنتی‌… چرا اینجوری نگام کردی آخه؟»

چشمام پر اشک بود، اما صدام آروم و بی‌لرزش در اومد:

– «چون… ترسیدم… چون تو رو ندیده بودم، چون تا حالا هیچ‌کس اونجوری نگام نکرده بود.»

لباش یه لحظه لرزیدن. یه لحظه فقط. بعد دستشو گذاشت پشت سرم، پیشونیشو چسبوند به پیشونیم. چشمام بسته شدن… نه از ترس، از یه حس مبهم.

زمزمه کرد، بم، تهدیدآمیز، اما زخمی:

– «اگه یه بار دیگه بگی نمی‌فهمی وابستگی یعنی چی… نشونت می‌دم با تن و جونت. اون‌قدری که تا آخر عمرت اسم منو توی خواب‌هات جیغ بزنی…»

نفس‌هام به شماره افتاد… اما همون لحظه آروم گفتم:

– «باشه… ولی اول بغل.»

جونگ‌کوک خشکش زد… یه لحظه فقط، بعد نفس عمیقی کشید… و منو محکم کشید تو بغلش. سینه‌ش کوبیده می‌شد به تنم… و صدای قلبش؟ از من بیشتر می‌زد.

زمزمه کرد:

– «هیولا هم آغوش داره… ولی فقط برای یه نفر.»


حمایت کنین فقط نگاه نکنین🥲
دیدگاه ها (۰)

هیولای تاریک من پارت دوازدهم

هیولای تاریک من پارت ۱۳

هیولای تاریک من پارت دهم

هیولای تاریک من پارت نهم

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط