ازدواج اجباری
پارت ۱۳ (اخر)
*جانگ کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه*
جانگ کوک: مهم نیست، ازین به بعد باید بیشتر مراقبت باشم
*تایید کردم و چیزی نگفتم*
*رسیدیم به عمارت کوک*
*رفتیم داخل خونه، لباسام رو عوض کردم و لباسای راحتی پوشیدم*
جانگ کوک: بیا بشین
*اشاره کرد که برم پیشش روی مبل بشینم*
*رفتم نشستم*
*خوشحال بودم که همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و رفت*
*دو ماه بعد*
*بعد از دو ماه، با جانگ کوک به خوبی و خوشی به زندگیمون ادامه دادیم*
*حالا رسمی ازدواج کردیم و زندگی خوبی باهم داریم*
*اگه اونروز قبول نمیکردم باهاش ازدواج کنم، الان نمیتونستم این خاطرات خوب رو با جانگ کوک بسازم و داشته باشم:)*
✨پایان✨
*جانگ کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه*
جانگ کوک: مهم نیست، ازین به بعد باید بیشتر مراقبت باشم
*تایید کردم و چیزی نگفتم*
*رسیدیم به عمارت کوک*
*رفتیم داخل خونه، لباسام رو عوض کردم و لباسای راحتی پوشیدم*
جانگ کوک: بیا بشین
*اشاره کرد که برم پیشش روی مبل بشینم*
*رفتم نشستم*
*خوشحال بودم که همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و رفت*
*دو ماه بعد*
*بعد از دو ماه، با جانگ کوک به خوبی و خوشی به زندگیمون ادامه دادیم*
*حالا رسمی ازدواج کردیم و زندگی خوبی باهم داریم*
*اگه اونروز قبول نمیکردم باهاش ازدواج کنم، الان نمیتونستم این خاطرات خوب رو با جانگ کوک بسازم و داشته باشم:)*
✨پایان✨
۴۲۶
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.