دست روزگار چرخید

دستِ روزگار چرخید ؛
من شاعر شدم؛
کتاب هایم چاپ شد؛
نوشتم؛
برنده شدم؛
امضا گرفتند؛
سلفی گرفتند...
و میدانی و می دانم که تمام این ها را مدیونِ رفتنت هستم!
یادم می آید یک بار یک جا؛
یکنفر که ظاهرا مثل خودم حال خوشی نداشت؛ نوشته ای از من را جایی بدونِ اسم، منتشر کرده بود...
دعوایمان شد؛ صدایش را بالا برد، گفت حالا انگار چه تحفه ای هستی مردک!
چیزی نگفتم، فقط در دلم؛
مرور کردم جوابی را که سالها می خواستم فریاد بزنم...!‌
شعر ؛ نثر؛ متن؛ قطعه؛ تکست، هرچه که اسمش را بگذاری؛ بدون نام بودنش از آن جهت که از دودِ دل من پرواز کرده مهم نیست!
من نگرانم، همان یک باری که اثری از من بی نشان منتشر شده، تو آن را خوانده باشی؛ و نفهمیده باشی شاعرش چه کسی است...!

#سید_طه_صداقت
دیدگاه ها (۱)

مگر مهم استکه مداماز عشقی شعر می‌نویسم کهدنیا راانگشت به دها...

+ مردم منو می دیدن میگفتن مخش تکون خورده!ولی من به مامانم می...

کی رو شاهد بگیرم...! فقط این سِد مهدی دید وقتی دو تایی با وَ...

شد شد ,نشد میرم محلشون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط