(p10)
(p10)
______________
جیمین:از کی یچه ها معلم میشن
تهیونگ:بلهههه
ا.ت:جیمین..چیکار میکنی(اروم)
جیمین:هیششش...بزار یکم بخندیم...
جیمین:گفتم از کی بچه ها ...معلم میشن...
تهیونگ:از کلاس من برو بیرون..
جیمین:چییی زورت میاد...برو دستشویی..
تهیونگ:گفتم از کلاس من برو بیروننن(اندکی داد)
ا.ت:جیمین...بس کنن..لطفا(اروم)
جیمین:تو دخالت نکن
*تهیونگ میاد سمت جیمین...میخواد جیمین رو بلند کنه که بزندش...
ا.ت :استاد کیم لطفا ببخشیدش...
(نکته:الان لباس جیمین توی دست های تهیونگ)
جیمین:گفتم تو دخالت نکن....
جیمین هی تهیونگ...بزن ...اگه جرعت دادی بزن...
*ا.ت دست می زار روی دست تهیونگ...
ا.ت:استاد کیم...لطفا...ببخشید...
جیمین ا.تتتت...🤨🤨
ا.ت:ساکت شوووو..
جیمین:😑😑
ا.ت:لطفا...استاد..
تهیونگ:پوفففف...باشه...
*تهیونگ لباس جیمین رو ول کرد و رفت سر میزش و موهاشو درس کرد..
تهیونگ:کتاب هاتو رو دربیارید(منحرف هااا....چه چرا به من به من نگاه میکنید در.من منحرف نیستم😶🌫️😶🌫️)
ا.ت ویو:
اصلا حوصله دعوا نداشتم...پس رفتم جداشون کنم...
توی کلاس نگاه های سنگینی روی خودم حس کردم...وقتی سرم رو بر گردوندم...
____________🩶🖤
های بیبی...
صاری که چند وقت فعالیت نداشتم...
حمایتتتتت....هرچی حمایت بیشتر باشه..پارت هام زود تر آپ میشه...
#فیک #فیکشن #وانشات
______________
جیمین:از کی یچه ها معلم میشن
تهیونگ:بلهههه
ا.ت:جیمین..چیکار میکنی(اروم)
جیمین:هیششش...بزار یکم بخندیم...
جیمین:گفتم از کی بچه ها ...معلم میشن...
تهیونگ:از کلاس من برو بیرون..
جیمین:چییی زورت میاد...برو دستشویی..
تهیونگ:گفتم از کلاس من برو بیروننن(اندکی داد)
ا.ت:جیمین...بس کنن..لطفا(اروم)
جیمین:تو دخالت نکن
*تهیونگ میاد سمت جیمین...میخواد جیمین رو بلند کنه که بزندش...
ا.ت :استاد کیم لطفا ببخشیدش...
(نکته:الان لباس جیمین توی دست های تهیونگ)
جیمین:گفتم تو دخالت نکن....
جیمین هی تهیونگ...بزن ...اگه جرعت دادی بزن...
*ا.ت دست می زار روی دست تهیونگ...
ا.ت:استاد کیم...لطفا...ببخشید...
جیمین ا.تتتت...🤨🤨
ا.ت:ساکت شوووو..
جیمین:😑😑
ا.ت:لطفا...استاد..
تهیونگ:پوفففف...باشه...
*تهیونگ لباس جیمین رو ول کرد و رفت سر میزش و موهاشو درس کرد..
تهیونگ:کتاب هاتو رو دربیارید(منحرف هااا....چه چرا به من به من نگاه میکنید در.من منحرف نیستم😶🌫️😶🌫️)
ا.ت ویو:
اصلا حوصله دعوا نداشتم...پس رفتم جداشون کنم...
توی کلاس نگاه های سنگینی روی خودم حس کردم...وقتی سرم رو بر گردوندم...
____________🩶🖤
های بیبی...
صاری که چند وقت فعالیت نداشتم...
حمایتتتتت....هرچی حمایت بیشتر باشه..پارت هام زود تر آپ میشه...
#فیک #فیکشن #وانشات
۷.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.