(p11)
(p11)
آخر
______________
هیون وی:بهم گفت باید فکرکنم...
کوک"باشه کاریش نمیشه کرد.
ویو فردا سرمیز صبحانه:
ا.ت ویو :
تصمیم خودم رو گرفتم...سرمیز بهشون میگم...
(سرمیز )
هیون وی:ا.ت...فکر تو کردی....
ا.ت :ار...
(کوک با تعجب نگاه میکنه )
ا.ت:من....من....قبول میکنم...
کوک:وا.... واقعاااااا🥺
ا.ت :اهوم...
چینگ هو:پی عروسی در پیش داریم....
(ویو ۲ماه بعد روز عدوسی)
پدر کلیسا:خانم جئون ا.ت....شما سوگند میخورید که در تمام لحظات در کنار همسرتون باشید...
ا.ت:بله...
(برای کوک تکرار کرد )
کوک:بلهههه...
*واین شروع یک زندگی خوب...
_________________🖤🖤
ببخشید آخرش چرت شد چون میخوام ی فیک دیگه رو شروع کنم...🙂...من الان دادم چند جا فیک مینویسم...پس اگر دیر دیر پارت میزارم صاری 😅
#فیک#فیکشن #وانشات
آخر
______________
هیون وی:بهم گفت باید فکرکنم...
کوک"باشه کاریش نمیشه کرد.
ویو فردا سرمیز صبحانه:
ا.ت ویو :
تصمیم خودم رو گرفتم...سرمیز بهشون میگم...
(سرمیز )
هیون وی:ا.ت...فکر تو کردی....
ا.ت :ار...
(کوک با تعجب نگاه میکنه )
ا.ت:من....من....قبول میکنم...
کوک:وا.... واقعاااااا🥺
ا.ت :اهوم...
چینگ هو:پی عروسی در پیش داریم....
(ویو ۲ماه بعد روز عدوسی)
پدر کلیسا:خانم جئون ا.ت....شما سوگند میخورید که در تمام لحظات در کنار همسرتون باشید...
ا.ت:بله...
(برای کوک تکرار کرد )
کوک:بلهههه...
*واین شروع یک زندگی خوب...
_________________🖤🖤
ببخشید آخرش چرت شد چون میخوام ی فیک دیگه رو شروع کنم...🙂...من الان دادم چند جا فیک مینویسم...پس اگر دیر دیر پارت میزارم صاری 😅
#فیک#فیکشن #وانشات
۸.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.